دريچه
ميان انسان و مرگ
دريچه اي فاصله است
و دستهاي لرزان كه معيار پهناي اين دريچه اند
آنسوي دريچه
نه پرتگاهي
كه فرازگاهي است
كه با چنگ و دندان از آن برخواهي شد
هرگز كسي آنسوي دريچه را نديده است
نيز آناني كه
با چنگ و دندان
بسيار كوشيده اند
_
تو ميرا هستي
اما تا بمرگ نيازمند نباشي
بسوي تو نخواهد آمد
دريچه بخودي خود گشوده نمي شود
كسي آنسو نيست كه بگشايدش
دريچه بدست تو باز مي شود
و بدينگونه مرگ آغاز مي شود
_
ما را وقتي حال گريستن نيست
مي خنديم
چون حوصلة نشستن نيست
راه مي رويم
تا فرصت مردن نيست
زندگي مي كنيم
و ترسو تر
-آبرومندانه تر بگويم –
محافظه كارتر از آنيم
كه مرگ را دوست داشته باشيم
ارديبهشت 49