جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

گريز

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

مرغي از لانه گريخت

مرغي از لانه گريزان شد

مرغي از لانه كه او را گرمي ميداد

نه فريبنده كه توفنده هوائي بود

روز نه

بلكه شب تيرة بي فردائي بود

شب هول افزائي بود كه آمد بدر از خانه مرغك

مرغك انگار دوصد دلهره در پرهايش مخفي بودند

مرغك انگار نمي دانست

اما ، نه

خوب مي دانست

او همان لحظه اسير طوفان شد

كه مي انديشيدم من به قفس

و به روي پرهايش طوفان را برد

_

تا كجا رفت كه با او ابرهاي طوفانزا رفتند

كه در آن آبي آرام بجا مانده

صداي پرپر زدنش را نشنيديم

تا كجا رفت توانست و سرانجام درآمد از پاي

و بروي جسد كوچك او باران باريد

همانگونه كه من باريدم

اسفند 48

 

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *