از باروري تا باور
تو بارور خواهي شد
مانند يك درخت اقاقي
و وجودت در دو برگچه متقابل
خلاصه خواهد شد
بارور شدن رنجي است بزرگ
براي كسي كه هر صبح
قبل از آغاز
اجباراً گل هاي سپيد باغچه را مي بيند
نيازي نيست كه با همه ي دست هاي چنار
كه بسوي تو دراز شده اند
دست دهي
فردا از اينان فقط يكي خواهد ماند
و قبل از اينكه بسوي آن يگانه دست يازي
و بفشاريش
آن نيز فرو خواهد غلطيد
و گرنه
فشردن حديث مچاله شدن است
_
آندو كه شبيه هم بودند
آندو كه در يك روز دندان شيريشان افتاده بود
آندو كه يك دلهره داشتند
نيز يكسان نيازي براي گفتن
آندو را چگونه توصيف كنم
چه شد كه ميان روز و شب شان
فاصله افتاده است
آندو كجا رفتند
_
برگهائي كه يك روز در پياده رو ، ريخته خواهد شد
درست جلوي پاي تو
نه اين سو تر
همه يك چيز را ثابت خواهند كرد :
وقت افتادن است »
« تو بايد فرو ريخته شوي »
_
تو شكفته خواهي شد
مانند غنچه اي كه هر صبح
روشني را به بطن خويش دعوت مي كند
گل ها همه نيازمند دستي هستند
كه آنها را از پژمردن تدريجي
برهاند
_
اين شب است و سياهي
اين ظلمت است و تباهي
كه ذهن مرا از كلمه انباشته مي كند
نه روشني ، كه جز خلاء مسخره اي نيست
نه روشني ، كه در روز خلاصه مي شود
_
يك روز وقتي از خواب بيدار مي شوي
گل هاي باغچه را مي بيني كه بخواب رفته اند
و هر آنچه كه با تو گفته ام
در خطوط پژمردة برگهاشان
بديگر گونه اي
مي تواني خواند
و باور خواهي كرد
بارور شدن
بغايت هولناك است
بهمن 48