رويا
نمي توانم هم خوب باشم
هم بد
نمي توانم هم به عشق نشسته باشم
هم به نفرت
يا به قول برادري كه ديگر نيست
خورشيد باشم هم
هم لحاف ابر را به سر كشيده باشم
شايد تو يا كسي ديگر بتواند در ميان ازدحام خيابان به شعر به نقاشي و تا پكي به سيگار كه سيگار دود شود و تهي تا مني كه هنوز ياد نگرفته ام كه در كلاس پنجم هستم يا به صفحه اول اين طلسم و شب
مثل هر شب شروع مي شود
***
شروع برفي امشب
آغاز حادثه اي ديگر بود
حادثه ديشب
ريشه در خياباني ديگر داشت
لخت لخت بي هيچ پريزادي
راه به جنگلي مي رسيد كه نه جنگل بود نه بيابان نه حتي شوره زار
يا جزيره اي بر اقيانوس
***
مثل هميشه تا پا از خانه بيرون نهادم خيابان و سرزمين و جزيره اي و اقيانوسي پيش پايم شروع كرد به سبز شدن
دوباره برگشتم تا خيابان كهكشان بشود و به آخر برسم و با حضور صداي تو به بيرون افتادم
***
زلزله آغاز شد
الهه عشق
پيش از آنكه نمك شود
آواز خواند برايمان
آوازش رنگ خدائي شد دست نيافتني و ما همه حتي تمام دوستانم _ترا نمي گويم چون حضور نداشتي _كمر به بندگيش بستيم تا دوباره زلزله اي بسازد تا به خود بيايم و ببينم كه اين هم نه زلزله بود نه حتي طلسم ديوي كه فقط كودكي بود كنار خيابان ، به شيون نشسته تا طلسمش را و يا شايد طلسم ما را به هق هق گريه اي ، بعد به زمردي ، بعد به كليدي، براي باز كردن قصر جادو
بهمن 79