شیر تو شیر
« اگر چه این داستان کوتاه در قالب طنز است، ولی برای درک بیشتر، درهنگام خواندن آن باید دقت کرد. نکات ظریفی در بخش های مختلف آن است. »
دو حیوان هستند که یکی خر نام دارد و دیگری شیر. اولی بارکش و احمق است و دومی سلطان جنگل و بسیار قوی پنجه. آیا این دو می توانند برابر یا یکی شوند؟ آیا تا کنون دیده اید که خر بارکشی شیر شود و قوی، یا شنیده اید شیری قوی بدل به خری احمق شود؟ جواب این پرسش ها آسان است و البته مثبت. مگر دو اصطلاح « خر تو خر » و « شیر تو شیر » به یک معنی نیستند؟ پس وقتی این دو اصطلاح یک معنی می دهند، بنا بر این خر می تواند شیر باشد و شیر هم خر.
اندیشیدن و اثبات یکی بودن این دو حیوان کمی وقت ما را گرفت. کلمه « وقت » به میان داستان ما پرید. حالا ببینیم وقت یعنی زمان را با چه وسیله ای اندازه گیری می کنیم. خط کش مدرج یا متر خیاطی را نمی توان بکار برد. کسی برای اندازه گیری زمان، وسیله ای را اختراع کرد و اسمش را ساعت گذاشت.
البته مناسبت دارد که چگونگی پیدا شدن این دو ضرب المثل را بدانید. در سالیان دور، مردم سر زمینی به « قفس » ، « شیر » می گفتند. اگر شیری را در قفس گرفتار می کردند به آن شیر تو شیر می گفتند. در کشور همسایه آنها هم مردم « طویله » را « خر » می نامیدند. بنا بر این وقتی خری را در میان طویله می گذاشتند می گفتند خر تو خرشده است. حالا به موضوع ساعت بپردازیم.
به ساعت که نگاه می کنیم طرز قرار گرفتن اعداد روی آن توجه ما را جلب می کند. عدد 1 را اول گذاشته اند وعدد 2 را کمی در سمت راست و پائین آن قرار داده اند. بدلیل آنکه در ریاضیات اعداد را از سمت چپ به راست می نویسند : ،1،2،3،4 …. و وقتی بیشتر از یک سطر شد ، ادامه اعداد را در سطر پائین می نویسند. پس بهمین دلیل عدد 2 در سمت راست و پائین تر از 1 قرار گرفته است. نکته بعدی هم از این قرار است: بدلیل اینکه سال 12 ماه دارد، 12 عدد هم روی صفحه ساعت گذاشته اند.
وقتی به تشابه ساعت و سال می پردازیم، ساعت 1 تا 3 بهار است و از 4 تا 6 تابستان. طبیعت با گذشت زمان بسوی فرسودگی می رود، یعنی 7 تا 9 پائیز است و 10 تا 12 که زمستان است خاموشی طبیعت است یعنی پیری و مردن تا به آخر خط برسد. از « دایرۀ » ساعت آغاز کردیم و به آخرِ « خط » رسیدیم. حالا بیائید از خط به سوی دایره برویم تا به اثبات موضوع عجیبی برسیم. ساده ترین شکل هندسی مثلث است که سه خط راست بنام ضلع دارد، پس از آن مربع و بعد پنج ضلعی و ….. آنقدر این افزایش ضلع ها ادامه می یابد که به دایره می رسیم. دایره همانگونه که بینهایت ضلع دارد، هیچ ضلع یا خط راستی ندارد. موضوع عجیبی که مطرح شد اینست : « بینهایت و صفر با هم برابرند ».
بعضی از ساعت های دیواری پاندول دارند. فلسفه اینکه چرا برای ساعت دیواری پاندول گذاشته را نمی دانم. عقربه هایش مثل دو دست هستند که در ساعت 10 و 10 دقیقه شخصی بالا گرفته و در حال رقصیدن است. پس شاید پانول را هم که همیشه تکان می خورد بعنوان پای این شخص رقصنده درست کرده اند. ساعت دیواری همیشه در حال رقص است و دستهایش را پیرامون خود می چرخاند، ساعتی یک بار آواز می خواند که آوازش همان زنگ ساعت است. ساعت هم باید زنگ بزند هم زنگ نزند در اثر رطوبت هوا، که از کار و رقص محروم می شود.
با گذر زمان، به از دست رفتن عمر دقت کنید: حیوان زمان در کار دزدیدن عمر ما است. پس کمی به شرح زندگی دزد ها بپردازیم.
«دزد» ها به هنگام دزدی گاهی سیگاری زیر لب می گذارند و آنرا «دود» می کنند. هزار «درد» دارند که از روی ناچاری به این کار روی آورده اند. در هنگام دزدی «داد» و فریاد نمی کنند، تا کسی به وجودشان پی نبرد. برای اینکه همه جا و همه چیز را خوب ببینند، با خوردن آب هویج «دیدِ» شان را تقویت می کنند. خیلی بخیل هستند و فعل «دادّ» ن را دوست ندارند و هرگز بکار نمی برند. بطور کلی «دزد» به کسی چیزی نمی «دهد» . همیشه تحت تعقیب پلیس هست و به محل های خارج از «دیدِ» پلیس می «دّوّد». بعلت اینکه خلافکارست، از رفتن به «داد» گاه نفرت دارد. حالا اگر برای جلوگیری از ورود «دزد» تمام درو پنجره ها را محکم بستید، ممکن است از راهی ناشناخته شبی به خانه شما بیاید و دزدی کند، باید منتظر باشید که سپیده صبح «دّمّد» و در روشنائی، پلیس «دزد» را ببیند و دستگیر کند. «دزد» را می گیرند و به زندان می برند. ما هم از دستش خلاص می شویم و سراغ حرف دیگری می رویم. بهتر است بجای سراغ حرف، سراغ حروف برویم.
بعضی حروف که ممکن است شبیه هم باشند، در تلفظ یکی کلفت تر است یکی نازک تر. اول کلفت تر آنها را معرفی می کنیم سپس نازک تر را. پ – ب ، ح – ه ، س – ز ، ت – د ، ر – ل ، چ – ج ، چ – ش ، ع – ا ، ک – گ ، ف – و.
البته برای اینکه بین حروف ح و ه با گفتن یک کلمه تفاوت قائل شویم، برای اولی نباید بگوئیم ح جیمی، بلکه باید گفت حِ حوض، برای دومی هم ۀ هّوّز.
حالا تعداد حروف الفبای فارسی را با عربی و انگلیسی مقایسه کنیم. در فارسی 32 حرف داریم، در عربی 28 حرف و درانگلیسی 26 حرف. تعداد حروف الفبای فارسی از آنها بیشتر است. بیائیم سه حرف یعنی حروف صدا دار ( الف – و – ی ) را برداریم تا تعداد حروف الفبا به تعداد حروف زبانهای عربی و انگلیسی نزدیکتر شود.. چند حرف باقی می ماند؟ لابد فکر می کنید 29 حرف باقی می ماند و هنوز این تعداد از تعداد حروف عربی بیشتر هستند ؟ اگر به این نتیجه رسیده اید، اشتباه کرده اید. تعداد خیلی کمتر شده و به عدد 12 حرف رسیده ایم.
دلیل رسیدن به عدد 12 را توضیح می دهم. حروف دال، ذال، صاد، ضاد، طا، ظا، قاف، کاف، گاف، لام، و واو در داخل خود الف دارند، پس حذف می شوند. حروف جیم، سین، شین، عین، غین و میم هم در داخل خود ی دارند و حذف می شوند. حرف نون هم بدلیل داشتن واو حذف شده است. پس فقط 12 حرف باقی مانده اند. بعضی از واژه های باقی مانده با 12 حرف اینها هستند: بر، رب، بز، چپ، چرخ، رژه، فرز، زر، رز، زره، زهر، زهره، هرزه، چرب، خر، رخ، بخت، رف، فر، فرح، حرف، حفر، تب، تر، ترب، به، هر، چه. حالا مشکل بزرگ ما تازه شروع شده است. صدها هزار کلمه نابود شده اند و باید بجای آنها فقط با 12 حرف کلمات جدید بسازیم. باید معلمان جدیدی برای تعلیم زبان تازه تربیت کرده و برای همه فارسی زبانها کلاس یادگیری زبان جدید فارسی را برقرار کنیم. تمام نوشته ها و کتابهای موجود فارسی را مطابق این زبان تغییر دهیم. البته به ترانه های خواننده های گذشته و حال کاری نداریم، زیرا برای آیندگان حالت آهنگهای خارجی را بخود می گیرند. چند قرن طول خواهد کشید که این پروژه بپایان رسد. می بینید چه شیر تو شیر یا خر تو خر بی اندازه بزرگی در اثر مطرح شدن این ایده در همین داستان کوتاه، سراسر ایران را فرا می گیرد.
حالا که از دست حروف و تعداد آنها خلاص شده ایم، بیائید در سلسله اعداد گشتی بزنیم و ببینیم کدامشان متداول تر هستند. هفت، عددی است که در فرهنگ های مختلف شاید بشود گفت از بقیه اعداد مقدس تر است. از جمله اینکه هفت روز را هفته نام نهاده و واحدی برای زمان شده است. در دنیا عجایب هفتگانه داریم نه ششگانه یا هشتگانه. نور سفید اگر تجزیه شود هفت رنگ می شود. در ادبیات رخنه کرده است که فقط از هفت پیکر نظامی یاد می کنیم. در افسانه ها هم حتما در باره هفت خوان رستم شنیده اید.مردم در قدیم آسمان و زمین را هفت طبقه می دانستند و افلاک را هم هفتگانه. گاهی در قسم می گویند هفت قدم به به حضرت عباس. عدد معروف دیگر 13 است که بد یمن و منحوس است وپلاک خانه را 1+12می نوشتند. روز سیزدهم بعد از عید نوروز را سیزده بدر می نامند و در این روز از خانه بیرون می روند تا نحوست آن روز را از خود بدور اندازند. قابل توجه است که بین دو عدد، خواص مشترکی وجود دارد و من که به ریاضی علاقمندم سالها قبل این خواص را کشف کرده ام. در اینجا برای اجتناب از طولانی شدن مطلب به شرح یکی از این خواص بسنده می کنم.
اگر مجموع دو عدد 7 بشود، بطور مثال 1 و 6، با این دو عدد، عددی سه رقمی بنویسیم که ارقامش قرینه باشند، مثل 161 یا 616 ، این عدد مضرب 7 است، یعنی به 7 بخش پذیراست. اعداد دیگری یعنی 252 و 525 و 343 و 434 نیز چنین هستند. همین ویژگی برای عدد 13 هم صادق است. مجموع 6 و 7 عدد 13 می شود. پس اعداد 676 ،767 و همچنین 858، 585، 494 و 949 نیزمضرب 13 یعنی به 13 قابل تقسیم هستند.
عدد بعدی دیگر که مورد توجه انسان، است عدد چهل می باشد. از جمله اینکه زنی را چهل گیسو نام نهاده اند. دیگر اینکه چله تابستان یا چله زمستان. چله زمستان یعنی چهل روز از زمستان گذشته و فصل به نیمه رسیده و سرما شدت گرفته است. مراسمی برای چهلمین روز درگذشت مردگان وجود دارد. دوران چهل سالگی عمر را دوران چل چلی می گویند که در این دوران انسان رفتارها و خیالات ویژه ای دارد، مثلا فیلش یاد هندوستان می کند.
معمولا در هنگام گفتن چهل، آنرا مخفف کرده و چل می گویند. البته چل معنی دیگری دارد که صفت دیوانه است. آیا تا کنون شنیده اید که آدم چلی کرونا بگیرد؟ دیوانه های واقعا” دیوانه ویروس کرونا را میان سینه خود می گذارند و به شدت بیمار می شوند. اما دیوانه های کمی عاقل، می دانند که ویروس کرونا به شکل تاج است. آنرا روی سر می گذارند تا از دیوانگی خلاصی یافته و به شاهی برسند.
عدد دیگری هم هست و آن سی است که به آن ظلم شده است یعنی کاربرد عددی را از او گرفته اند. آن را کنار کلماتی دیگر گذاشته تا واژه های جدیدی بسازند. فرایند ساختن واژه های جدید متفاوت است و به چند مورد اشاره می کنیم. تعداد سی عدد مین منفجر نشده را کنار هم می گذارند تا بشود « سیمین » . سی عدد «مان» را در ظرفی ریخته آنها را کوبیده تا پودر شود و « سیمان » بدست آید. ما اگر سی نفر باشیم می شویم « سیما ». نمی دانم «گار» به چه معنی است. اگر سی تا گار گیر بیاوریم و آنرا کوچک کرده و شکل لوله کنیم، سیگار می شود و می توانیم آنرا زیر لب قرار دهیم و از کشیدنش کمی لذت ببریم. فون به انگلیسی صدا معنی می دهد. تلفن یعنی دستگاهی که صدای دور را می گیرد. اگر سی را به فون بچسبانیم، وسیله ای می شود که در بیت الخلا آنرا قرار می دهند و سیفون می خوانندش، که مدفوع را دک می کند. می شود به آن « اندک » بگوئیم. اگر بجای سیفون همیشه واژه اندک را بکاربریم، اندکی از ظلمی که به سی رفته کاهش می یابد.
درباره حروف و اعداد مطالبی مطرح شد. مناسبت دارد به اسم استان ها و شهرها بپردازیم.
بعضی استان ها را مثل گلستان و بوستان سعدی نام می نهیم از جمله : خوزستان، سیستان، بلوچستان، کردستان، لرستان و استان گلستان. چرا نمی گوئیم تهرانستان، مشهدستان و فارسستان؟ البته در خارج نیز کشورها یا استانها را چنین می نامند مثل گرجستان، قرقیزستان، قفقازستان، عربستان، پاکستان و افغانستان.
استان دیگری هم در ایران داریم که نامش با “ستان” ختم می شود و مردمش همه کودک هستند. نام این استان کودکستان است.
از کشور و استان بگذریم تا به شهر برسیم. سه شهر نزدیک یکدیگر را بنا به دلیل نامعلومی شهرهای سه گانه یا ثلاث می گویند که در استان همدان فرار دارند. شهرهای ثلاث، نهاوند، ملایر و تویسرکان هستند. در قدیم هم سه شهر مجاور دیگر را که نمی دانم در چه استانی بودند، شهرهای ثلاث می نامیدند. این سه شهر، بابل و زابل و کابل بودند. زلزلۀ بسیار مهیبی در آن منطقه ایجاد شد که چنین زلزله ای مثل طوفان نوح قدرت زیادی داشت و در دنیا فقط همان یکبار بوقوع پیوست. این زلزله سبب شد که این سه شهر از کنار هم دور شوند و هرکدام به سرزمین های دیگری بروند.
مبحث شهر تمام شد ، حالا به مبحث میوه می پردازیم. به دو میوه اشاره می کنیم. سیب سه بار در زندگی بشر نقش داشته است. اول سیبی که آدم خورد و باعث شد که از بهشت اخراجش کنند. دوم سیبی که از درخت جلو پای نیوتن افتاد و سبب شد که قانون جاذبه را کشف کند. سوم سیبی که مورد علاقه صاحب شرکتی بود که کامپیوتر تولید می کرد. او را به این فکر انداخت که نام کامپیوتر را Apple بگذارد. میوه دوم را بعدا” نام می برم. این میوه را هم جزء سبزیجات می خوانند. هرگز سرما نمی خورد و خوردن آن باعث پیشگری از سرماخوردگی است. در ضرب المثل هم از آن استفاده شده است. وقتی می گوئیم « نه سر پیازم نه ته پیاز » نامش را دوبار بکار برده ایم. پیازچند لباس روی هم پوشیده تا سرما نخورد. پیازسرشار از ویتامین C وعامل جلوگیری از سرما خوردگی است.
آدم ها هزار لایه دارند، پیاز هفت لایه و تخته سه لایه. کوچک که بودیم با تخته سه لا کاردستی می ساختیم. عکسی روی آن می چسباندیم و و اطرافش را می تراشیدیم. کسی دیگر هم چیزی را تراش می دهد. ساعت با نوک عقربه هایش عمر ما را تراش می دهد. خودمان هم تراش می خوریم تا به اندازه ابعاد مکعب مستطیل قبر کوچک شویم. قصه مرگ را کناری بگذاریم تا پر پرواز پرنده ای شویم که از بالش جدا می شود و به دست نویسنده ای می رسد که آنرا وسیله ای برای نوشتن کند و با آن سرگرم نوشتن شیر تو شیر می شود. نوشتن داستان که تمام می شود، نویسنده برای قضای حاجت به آبریزگاه رفته روی توالت فرنگی می نشیند. در حال انجام کار روی “انجام” یعنی توالت فرنگی، به چیزهای فرنگی فکر می کند. می اندیشد که چرا نخود فرنگی، گوجه فرنگی و توت فرنگی داریم ولی مداد فرنگی نداریم؟ سر زمین فرنگ که این گیاهان را پرورش می دهد، چرا در باغ ها مداد نمی کارد تا محصول بدهد و مداد فرنگی را هم به بازار عرضه کند؟
یک شب در هنگام خوردن شام میان سالاد خیار را کنار گوجه فرنگی دیدم. با دیدن خیار یاد “خیر” افتادم که یک الف از او کمتر دارد. چرا می گویند شب به خیر و نمی گویند شب به خیار؟ چرا خیار میوه است و خیر صلاح و مصلحت. اگر “خیر” به معنی پاسخ منفی است یعنی می گوئیم “خیر من این کار را نمی کنم”، چرا خیار به معنی پاسخ مثبت نیست؟
یعنی بگوئیم “خیار”، یعنی بله من این کار را می کنم.
بیماری کرونا که شیوع یافت به همه توصیه می شد که واکسن بزنند. کسی کفش به پا نداشت، اندیشید چه چیزی را واکس بزند. به این نتیجه رسید که برود کفش دیگران را واکس بزند. واکس زن فقط او بود. قیمت واکس و اجرت واکس زدن خیلی بالا رفت. مسئولین مجبور شدند واکسن زدن را جیره بندی کنند.
گوسفندی از گله جدا شد و رفت در سایۀ درختی نشست. در فکر بود که چقدر انسان به حیوانات ظلم می کند. البته هنوز نمی دانست که او را هم سر می برند تا دیزی خوش طعمی برای خوردن مهیا کنند. او در کتابی خوانده بود که انسان ها دو اصطلاح شیر تو شیر و خر تو خر را بکار می برند. با خود فکر کرد که چرا نمی گویند سگ تو سگ یا گربه تو گربه، کلاغ تو کلاغ یا گنجشک تو گنجشک…. و در نهایت بگویند گاو تو گاو، بز تو بز و گوسفند تو گوسفند. گوسفند از تداوم این افکار خسته شده بود و تمایل بخوابیدن داشت. قرص خوابی را که زیر پشمهایش گذاشته بود برداشت تا بخورد. قرص در گلویش گیر کرد. پیچ گوشتی کنار دستش را برداشت و نوکش را در میان خط وسط قرص گذاشت و پیچاند تا فرو رفت. بخواب رفت و خوابی دید شیر تو شیر، پلنگ تو پلنگ، مورچه تو مورچه، سوسک تو سوسک، اسب تو اسب و خر تو خر. گوسفند بین خواب و بیداری، زمزمۀ آرام جویبا ر را می شنید . چشمه احساسش فوران کرد و با بخاطر آوردن نوای نی چوپان، شاعر شد و شعر زیر را سرود:
تو در تو
آب تو آب
غرق می شود
***
سگ تو سگ
زوزه می کشد
***
شب تو شب
بخواب می رود
***
بز تو بز
بدنیا می آید
***
و گوسفند تو گوسفند
بع بع می کند
***
گوسفند شاعر
که همیشه من هستم
دست تو دوست
با گوسفندی دیکر
برای چریدن
به علفزار می رود
___________
تاریخ سرودن
سال چندم گوسفندی
گوسفند پس از نوشتن شعر دوباره خواست بخوابد. دست به زیر پشم هایش برد. هرچه جستجو کرد قرص خواب پیدا نشد. به داروخانه رفت وچند تا خرید. روی قرص ها خط نداشت. برگشت و پیچ گوشتی را که دیگر برای فرو دادن قرص در گلو نمی شد بکار برد، میان رودخانه پرت کرد. فکر کرد چرا مردم بجای اینکه گوشت او را بخورند، چرا پیچ گوشتی نمی خورند. پیچ گوشتی هم که گوشت دارد.
گاهی مردم از یکدیگر می پرسند که اول تخم مرغ بوجود آمده است یا مرغ. منطق دو پاسخ متفاوت دارد. اول اینکه مرغ وجود داشته تا تخم بگذارد، پس اول مرغ بوده لست. پاسخ دوم اینست که اول تخم می گوئیم سپس مرغ. پس تخم مرغ اول بوده است. شخصی که دنبال یافتن پاسخی قابل قبول تر بود در میان کتاب ها به جستجو پرداخت. پاسخ را پیدا کرد. یکی از پیامبران خیلی قدیمی، شبی خواب دید که در بهشت رفته و غذای خوش طعمی برایش آورده اند و از خوردن آن بسیار لذت برد. فردای آنروز که خواب بیادش آمد، از خدا خواست که در بیداری هم از آن غذای خوشمزه نصیبش شود. خدا از جبرئیل خواست تا برود از درخت تخم مرغ، یکصد عدد تخم مرغ بچیند و در سبدی گذاشته برای پیامبر ببرد و به او بدهد. طرز پختن آنرا هم به او یاد بدهد. چنین شد و پیامبر صاحب صد تخم مرغ شد. روزی شش تا از آنها را می پخت و می خورد، بعد از یک هفته تقریبا تعدادشان نصف شد. سه روز هم گذشت و تخم هرغ های باقی مانده کم کم ترک برداشتند و از میان آنها جوجه بدنیا آمدند. با مراقبت پیامبر و پیروانش، جوجه ها بزرگ و به مرغ و خروس مبدل شدند.
مردم وقتی از خواندن روزنامه خسته می شوند، به رادیو گوش می دهند. از گوش دادن به رادیو هم که خسته شدند، بدون اینکه برخیزند با کنترل از راه دور تلویزیون را روشن می کنند و به دیدن برنامه های آن پناه می برند. وقتی برنامه ها تکراری و کسل کننده شد، روز نامه را برداشته و به خواندنش مشغول می شوند. روزنامه هم که پر از تبلیغات و آگهی ترحیم است. دوباره رادیو روشن می شود. حالا باید سراغ کاریکاتوریستی رفت تا کارکاتور چرخش روزنامه و رادیو و تلویزیون را دور انسان قرن بیست و یکم بکشد.
نمی دانم “فتحه”، “کسره” و “ضمه” را بر اساس چه قاعده ای روی حروف کلمات قرار داده اند. به سه مورد اشاره می کنم: دو محل هست که اسمشان شباهت دارد. یکی قشم است و دیگری فشم. چرا می گوئیم قِشم و نمی گوئیم قّشّم یا می گوئیم فّشّم و نمی گوئیم فِشم. دو واژه دیگر هم شبیه هستند و در تلفظ تفاوت دارند : قّشّنگ و فِشّنگ. مورد سوم هم کّرّفس و کّرکّس است.
آیا تا کنون آشی بنام شوربا خورده اید؟ من خورده ام ولی طعم آنرا بخاطر ندارم. احتمالا باید شور باشد. حالا اگر حرف” ب ” را از میان اسم آن بردارید ” شورا ” می شود. شورا هم به چند گونه است. مجلس شورای اسلامی، شورای جنگ، شورای محل …..
می بینید که فقط یک غذا بنام شوربا داریم ولی شورا چند تا. حالا حرف ” ب ” را از واژه های دیگر حذف کرده نتیجه اش را ببینید. از کلمه سبد ” ب” را بر می داریم، سد می شود، سد دزفول، سد لتیان، سد کرج…. حرف ” ب ” را از واژه سیب برمی داریم، می شود سی. اگر چه یک عدد است ولی پیشوند کلماتی دیگر می شود: سیمرغ، سیلو، سیستان، سیرابی، سینما، سیبری، سیگار…. حالا تجسم کنید که سیمرغی سیمین رو، در سیبری به سینمای گرمی برود، و در هنگام دیدن فیلم ” سی روز سرگردانی “، سیگاری زیر لب بگذارد و سیرابی با سیر بخورد.
با مطرح کردن سه مطلب مفید ، داستان را به پایان می رسانیم.
مطلب اول: هنگامی که می خواهیم مقداری را به صورت درصد بیان کنیم یا عبارت ( تعداد شاگردان کلاس سوم بیست درصد کل دانش آموزان دبستان است ) را بکار می بریم یا از علامت % استفاده می کنیم. در حالت دوم بیشتر آنرا غلط می نویسیم. می نویسیم تعداد 20% است، یعنی علامت % را سمت چپ عدد قرار می دهیم. در صورتی که اگر بخواهیم از علائم ریاضی استفاده کنیم ، نوشتن همیشه از چپ به راست است. بعنوان مثال در عمل جمع باید نوشت ( 2 بعلاوه 3 برابر 5 است ) ، ولی درنوشتن به صورت ریاضی می نویسیم ( 5 = 3 + 2 ). پس برای استفاده از علامت % باید نوشت ( تعداد شاگردان کلاس سوم %20 کل دانش آموزان دبستان است ).
مطلب دوم: وقتی زمان حال عملی را بکار می بریم از ( می ) استفاده می کنیم. این ( می ) باید از فعل جدا باشد. نوشتن میرود، میچرخد، میشمارد، میخندد و …. غلط است. باید نوشته شود: می رود ، می چرخد، می شمارد، می خندد و….
مطلب سوم: حرف ( ب ) که قبل از یک کلمه نوشته می شود اگر کلمه فعل باشد باید سرِ هم نوشته شوند، مانند: بخواب، بنویس، بخند، بگیر، برود، بپرسد، بسازد…… اما اگر قبل از اسم یا صفت بیاید بهتر است جدا نوشته شود. در عوض ( بتهران ) بنویسید به تهران، به همین گونه: به مناسبت، به خاطر، به سادگی، به دور……..
با بپایان رسیدن داستان پیشنهاد می کنم به مسئولین فرهنگستان که دو اصطلاح “خر تو شیر” و “شیر تو خر” را به فرهنگ اصطلاحات اضافه کنند.
اگر اینکار صورت بگیرد، دو اصطلاح ” شیر تو خر ” و ” شیر یا خط ” چقدر بهم شباهت دارند.
13/3/1400
جواد شریفیان