جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

برفدانه ها 1

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 7, 2021

  پیشگفتار:

اشعار بسیار کوتاهی که به عنوان برفدانه در اینجا می بینید ( البته بسیاری از آنها گم شده است ) در لحظه های مختلف به ذهنم آمده است که برخی حاوی تصاویر و معنی هائی ویژه است . از جمله ” کلنگ در دستشان نیست – که خود کلنگانند – بی وقفه گور ما را می کنند – عقربه ها را می گویم ” که تعبیر تازه ای از عقربه های ساعت است . بعضی دیگر هم ازجمله ” سایه به دیوار – یعنی – چراغی هنوز هست ” که بیانگر این است که گاهی رویدادی منفی نتیجه مثبتی می تواند به دنبال داشته باشد . از جمله وجود سایه که نشانگر سیاهی و در نتجه موردی منفی است از وجود چراغ که نشانه روشنائی و پدیده ای مثبت است خبر می دهد. امیدوارم ” برفدانه ها ” را بپسندید.

1

ابر را

شانه کردم

تا آ رام تر ببارد

2

از پشت قامتت

خورشید تابید

پنداشتم افق عمودی شده

3

اشاره انگشت گفت:

نباید خطا کنم

4

آفتاب آستانه مغرب

سایه ام را

کش می دهد

5

اگر بخواهی و بگذاری

عبور عقربه های ساعت

آهسته می شود

6

آهسته تر قدم بردار

گل قالی

احساس درد می کند

7

با چاقو

قطره قطره می کنم دریا را

تشنه فراوان است

8

باغی پر از انگور به تو دادم

چرا که دوستت دارم

یک حبه انگور به من بده

تو که می گوئی دوستم داری

9

بام خانه تا زانویم بود

بام آسمان

کف پایم

10

بجای گلی سرخ

سیب سرخی بدستم بده

برای اینکه از بهشت برانیم

11

بدنبال گلي گشتم

به رنگ احساست

بهمين سبب دستم تهي است

12

برای یافتنت

ستاره ها را

ورق زدم

13

براي يافتنت

قرني گذشت

بيش از يك لحظه در خيال نماندي

14

بند بادبادک خورشید

پاره شده

از گم شدنش می ترسم

15

به دهان صدف شدم

تا مروارید شوم

تا به گوشت آویزان شوم

تا ترانه دوست داشتن را

در گوشت زمزمه کنم

16

پایم پر شده

پنجره را

پیش پایم بگذار

17

پرتقال

در لحظه تولد

برای قاچ خوردن

آماده شده

18

پروانه ای که پرید

نقش بالش

بر قاب پنجره

یخ زده

19

پری دریائی

آفتاب را ندیده

من

عمق آب را ندیده ام

20

تا به کینه بدل نشود

قاب می کنم

دوست داشتنم را

21

تا مرتب و جاگیر شود

دردم را

اطو کردم

22

تجمل یعنی

مروارید اشکی

بر گوشه چشم

23

ترکیب رنگ زرد زمین

و آبی آسمان

سبز بهار می شود

24

چرا رهایم نمی کنی

تا بخوابم

بر بالشی از ابر

25

چشمانت دريچه ي ورود است

و دستانت

لنگر گاهي كه سكان رها كنم

لبت را بر بند و كلامي نگو

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *