جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

بلور یخی به شکل دلتنگی

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

یکروز پیش از اینکه فصل سرما شروع شود 

مگر قرار بر این نشد که باهم

همه چیز را قسمت کنیم

نگفته بودم مگر

که سردی دست من برای تو

گرمای دستت برای من

….

از این مقوله بگذریم

تو گفته هایت را فراموش می کنی

من شنیده هایم را فراموش نمی کنم

تو خواسته هایت را فراموش می کنی

من بایسته هایم را فراموش نمی کنم

***

حدیث دیگری بگذار برایت بگویم

حدیث خدا که یخ زد

مثل دستهای من از حضور نا بهنگام سردی پاییز

کفر نگفتم

خدای ترا نمی گویم

خدای خودم را می گویم

که یخ زده و نشسته به سرما

غمناک از اینهمه بی عدالتی که به سر زمین مخلوقش می گذرد

و عاشقانه هایش را مرور می کند

و آن بالا انسانها را ورق می زند

ترا و مرا

***

 دستهای یخ زده ام

از حضور سرمای نا بهنگام

پیشانی به عرق نشسته از شرمم را

از حضور در بازی زندگی

به روزگاری که معیار

نه دوست داشتن

که پول داشتن است

به تسلی نشسته

***

 گفته بودم قبلا شاید

دستهای من همیشه سرد

نگاه تو گرم

دستهای یخ زده ام را میان گلدان بکار

و آبش بده

بلور یخی خواهد روییدبه شکل دلتنگی

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *