آرزوهایت را به باد بده
خدا
همین نزدیکی هاست
اگر بگویم در قلبت است
باور نمی کنی
به زبانی دیگر می گویم که باور کنی
یا به گونه ای دیگر
***
سکه که بر زمین می افتد
یا شیر یا خط است
یا قلب می شود
اما
خدا
همیشه خداست
استوار تر از احساس تو که همیشه دوستش داری
***
انگار سخت تر شد
پس ساده تر می گویم
***
خدا بتو نزدیک است
که مثل مادر کنار تو می خوابد
و موهایت را نوازش می کند
گاهی هم
موهایت را می کشد
اما به مصلحت
چرا که دوستت دارد
***
باز هم ساده تر می گویم
برای گریختن از تاریکی و تنهایی
پنجره را باز کن
آن لکه ی سفید را می بینی که بر زمینه ی سربی آسمان از ابرهای دیگر
دور افتاده است و مثل من یا تو احساس تنهایی می کند ؟
***
آن لکه ابر سفید را می گویم
که در متن تیره ی آسمان
تنها افتاده
پشت آن لکه ابر کوچک می دانی کیست ؟
***
آرزوهایت را
هر بار که فرصت کردی
به دست باد بده
باد به سوی آن لکه ابر کوچک می رود
تا آرزوی کوچکت را
به دست خدا برساند
تا واقعیتی بزرگ شود
***
….
..
شب سیاه است
نمی خواهد و نمی گذارد
نه اسب سفید
نه ابر سفید را ببینی
فردا برو کنار پنجره
کسی که پشت ابر سفید پنهان شده
ابر سفید را روبروی پنجره اطاق تو قرار داده است تا به تماشایش بنشینی
نامش را بگویم
یا خودت می دانی
خوداست
***
فرصت را از کف مده
آرزوهایت را به دست باد بده
باد به پشت ابر سفید می رساند
آرزوهایت را
تا به دست خدا
۱۱/۴/۸۶