دروازه هزار خورشيد
خيالي را پس مي زنم
هزار خيال ديگر
از پي
مي آيد
***
كاغذي را پاره مي كنم
هزار كاغذ ديگر
بر دشت خاطره
مي رويد
***
سرماي چله را
با دست به يك سو ميزنم
هزار سرما
دوباره در درونم
مي جوشد
***
پلكم را مي بندم
25
هزار چشم
در دلم
چشمه وار
جاري مي شود
***
غم نديدنت را
از ياد مي برم
غم هزار بار نديدنت
هزار مي شود
***
شعرم را پس مي زنم
تا تو
دروازه هزار خورشيد را
به روبه رو بگشائي
دي ماه 70