لاک پشت
لاک پشت
کسانی هستند که خیلی فقیرند. خانه و سرپناه ندارند. ارثی هم از پدر به آنها نرسیده است و برای استراحت و خواب مجبور می شوند خانه اجاره کنند. نصیب گرگ بیابان شود صاحبخانه آنها که آدم پول پرستی هست. چون به اجاره بهای آنها قانع نمی با شد ، از اجاره نشینی آنها راضی نیست و جوابشان می کند. حتما” بارها دیده اید که اشخاصی همراه خانواده کنار خیابان ایستاده اند و اثاثیه خانه یعنی یخچال قراضه را به کول گرفته و دیگر اسباب خانه کنارشان است و منتظر تاکسی بار ارزانی هستند تا آنها را به آژانس مسکن مناسبی برساند که خانه ارزانی اجاره کنند ، برای ادامه زندگی فلاکت بار خود . این افراد را خانه بدوش می گویند. البته فقط انسانها خانه بدوش نیستند. بلکه حیوانی هم هست که خانه بدوش است و “لاک پشت” می خوانندش. لاک پشت را هم به دو نام دیگر می خوانند : کاسه پشت و سنگ پشت. یعنی حیوانی که کاسه ای پشتش است یا سنگی.
از لاک پشت سخن به میان آمد. یاد زنانی افتادم که لاک به پشت ناخن انگشتانشان می زنند که رنگ این لاک ها قرمز یا صورتی است. البته رنگ لاک پشتی که در میان آب زندگی می کند قهوه ای کمرنگ است. کلمه ” پشت ” را اگر از آخر اسمش بردارید و در عوض حرف ” ه ” را به اولش بچسبانید می شود ” هلاک ” که به معنی مرگ است. یاد هلاکوخان مغول افتادم که باعث هلاک ده ها هزار نفر شد. گفتم هلاک به معنی مرگ است و عبور از دروازه آن که آنسویش یهشت یا جهنم است. برای لاک پشت ها هم حتما” جهنم و بهشتی است. بهشت همیشه دور می شود و باید خیلی سریع بروند تا به آن برسند. ولی حرکت لاک پشت ها خیلی کند است. حتی اگر لاک را از پشت آنها بر دارید ، راه رفتن آنها سریعتر می شود ولی نه در حدی که به بهشت برسند. بنا بر این خانه آخرت آنها جهنم است که پر از شمر است. در تمام خیابان هایش شمرها پاسبانی می کنند.
لاک پشت ها علوفه می خورند. به آغل گاو و گوسفند می روند و مقداری از علوفه ها را زیر لاک خود پنهان می کنند و برای خوردن می برند. لاک پشت مد پرستی را می شناسم که لاکش را همیشه صیقل می کرد. کسی شبیه او نبود. تمام لاک پشت های جنس مخالف عاشقش بودند و شعرهای لاک پشتی بسیاری برایش می سرودند و در مراسم شعرخوانی پر طرفدار می خواندند. لاک پشت های بیکار، مثل تاکسی بارها در خیابان ها در رفت و آمدند تا بار مردم را به پشت خود گذاشته و به مقصد برسانند و خرج زندگی فراهم کنند. لاک پشت هائی که وضع مالی خوبی دارند ، دوچرخه می خرند و سوارش می شوند تا سریع تر به مقصدشان برسند. من چند با آنها را دیده ام ولی فیلمسازها ندیده اند ، تا فیلمشان بگیرند و در مسابقات بین المللی با آن فیلم شرکت کنند و احیانا” جایزه اسکار نصیبشان شود.
لاک پشت هائي هستند که خيلي دوست دارند شبيه انسانها زندگي کنند. یکی ازاین نوع لاک پشت ها یکبار شخصی را دید که در داخل وانی پر آب و کف دراز کشیده و منتظر است تا کسی بیاید و او را تمیز کند. لاک پشت رفت زیر آب رودخانه ، و با بیلی مقداری از کف رودخانه را کند و بیرون آورد و روی ساحل ریخت. سپس کاسه ی پشت را برداشت و وارونه کرد تا از آن بجای وان استفاده کند. آنرا پر از آب کرد و از کف هائی که آورده بود در آن ریخت . داخل وان شد و دراز کشید تا شخصی بيايد و او را شستشو دهد. همین لاک پشت دیده بود که اشخاص برای قضای حاجت اول پای چپ خود را به توالت می گذارند. او هم برای قضای حاجت اول دست چپ خود را وارد توالت می کرد.
لاک پشت حیوان کم توقعی است. انتظار ندارد که خدا سرعت راه رفتن او را افزایش دهد. زیرا در تلویزیون بارها مسابقه قهرمانان را دیده است و هرگز نمی خواهد سرعت راه رفتن و دویدنش به اندازه آنها باشد. همیشه خانه بدوش است و هیچوقت آرزو ندارد خودش صاحبخانه شود و مستاجرانش را از خانه بیرون کند. لاکش مزاحم دیدن خورشید است و هرگز به فکرش نرسیده که خورشید را میان سینی طلائی روی میزش بگذارند ، تا بتواند همیشه به آسانی قرص خورشید را ببیند. البته گاهی سرما می خورد. به داروخانه می رود ، برای خریدن قرص بزرگی برای رفع سرماخوردگی. نمی داند که بزرگترین قرص برای دور کردنش از سرما و سرماخوردگی قرص خورشید است.
لاک پشت ها هم مثل انسانها سال شمسی دارند ، که تعداد روزهایش همان 365 روز است. حرکت روزهای سال مثل حرکت خودشان خیلی آهسته است ، بطوری که عید نوروزشان بسیار دیر می آید. به حرف ” ل ” چون حرف اول اسمشان است خیلی علاقمندند. بهمین دلیل برای عید نوروز سفره هفت لام درست می کنند. در میان آن لوبیا ، لیمو، لواشک آلو، لازانیا ، لپه ، لطیفه و لبو می گذارند. معمولا” صبحانه آنها لبو است ، نهارشان لازانیا و برای شام هم به لواشک آلو اکتفا می کنند. فرش اطاقشان لحاف است و لوستر هم فضای اطاقشان را روشن می کند . همیشه هم لامبورگینی سوار می شوند.
لاک پشت شبیه سایر حیوانات است. بیشترشان چهار دست و پا هستند و دم هم دارند. خیلی از حیوانات خانه ندارند ، در حالی او خانه ای همیشه بر دوش دارد. وقتی که زیر لاکش بخواب می رود ، دست و پا و سر و دمش را پنهان می کند. رهگذران فرق او را از سنگهای میان ساحل و دشت تشخیص نمی دهند. شاید او را بردارند و مثل سنگ به آسمان پرتابش کنند و از نظر ما غایب شوند و داستان ما تمام شود. پس خانه همیشه همراهشان است.
روزی لاک پشتی با خرگوشی قرار گذاشت مسابقه بدهند و هر کس زودتر به خانه رسید برنده است. خرگوش قبول کرد. او هم فوری دست و پا و سر و دمش را زیر لاک برد یعنی در خانه است و برنده شد.
لاک پشتی دیگر چند بار با خرگوشی در مسابقه دو شرکت کرد و چون حرکتش آهسته بود همیشه عقب می ماند و بازنده می شد. یکبار بفکرش رسید که از دوچرخه استفاده کند. این بار برنده شد و اولیای مسابقه بعنوان جایزه دوچرخه را از صاحبش خریدند و به لاک پشت دادند. پس از این واقعه بود که به جامعه دوچرخه سواران عضو جدیدی اضافه شد.
وقتی لاک پشت پشتش می خارد ، سعی می کند با ناخن آنرا بخاراند. یکبار در چنین لحظه ای خیلی ناراحت شد. برای اینکه با ناخن گیر کهنه ای آنرا کوتاه کرده بود. رفت خیابان چراغ برق که همه چیز در آنجا پیدا می شود ، دنبال ناخن گیر نو کار نکرده ای می گشت. بخاطرش رسید چرا این عضو از بدن را ” ناخن ” نام نهاده اند. به این نتیجه رسید ، برای اینکه این عضو خون ندارد و بی خون است. پس به همین دلیل اسمش را “ناخن” نهاده اند.
لاک پشت ها غذای ” بزباش ” را خیلی دوست دارند. در پختن بزباش حتما باید از سبزی استفاده کرد. آنها هم بجای سبزی از جلبک ، استفاده می کنند و چون ” بز ” ندارند بجای آن ” میگو ” می گذارند. غذای خوشمزه که آماده می شود ، دیگران حتی افراد مشهوری را به این شرح دعوت می کنند: از شاعران حافظ ، پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد – از سیاستمداران کندی ، گاندی و چرچیل – از هنرپیشگان مارلون براندو ، چارلی چاپلین و نیکی کریمی – از خوانندگان بنان ، سیما بینا و گوگوش – از نویسندگان ویکتور هوگو ، صاق هدایت و سنت آنتوان اگزوپری – از نقاشان پیکاسو ، وانگوک و میکل آنژ – از کاشفان کخ ، نیوتن و کریستوف کلمب – از بد نام های تاریخ آرسن لوپن ، اصغر قاتل و شعبان بی مخ – از شخصیت های داستانی سگ ولگرد ، گرگ بیابان و ماهی سیاه کوچولو – و دیگرانی که نام بردن از آنها باعث طولانی شدن مطلب می شود. از آنها دعوت می کنند که برای خوردن بزباش بیایند. در این میهمانی تمام مدعوین که افکار گوناگون و متفاوتی از یکدیگر دارند ، پس از خورد ن بزباش به سر و کله همدیگر می زنند. صحنه میهمانی در اثر زد و خورد خونین می شود. لاک پشت پس از رفتن میهمان ها ، لاکش را بر می دارد و وارونه می کند و خون ها را در آن می ریزد و با صابون و کف شوی همه جا را تمیز می کند و به رختخواب می رود که بخوابد. شاید لاک پشت خوشگلی بخوابش بیاید.
لاک پشتی که چند با در ضیافت بزباش پیکاسو ، وان گوک و میکل آنژ را دیده و با آنها صحبت کرده بود ، تصمیم گرفت نقاش شود. به خانه آنها رفت و در مدت کوتاهی نقاشی را یاد گرفت. پرتره استادانش را در سبکی تازه کشید و قاب گرفت و به دیوار اطاقش آویزان کرد. شهرت آنها بیشتر شد و اسم او هم به عنوان نقاش بزرگی بنام ” لاک پشت نقاش ” در کتاب هنرهای معاصر قرار گرفت.
لاک پشتی دیگر که با این نقاش دوست بود و با او رفت و آمد داشت ، نقاشی را از او یاد گرفت. حجره ای خرید تا با تهیه وسایل نقاشی ، فارغ از مشکلات روزمره به کار نقاشی بپردازد و ماهی ها و قورباغه ها را روی تابلو نقاشی ثبت کند تا بعد از بلعیده شدن توسط نهنگ ها ، آنها در نمایشگاه ها جاودانی شوند. لاک پشت های عاشق و معشوق را نیز در کنار هم نقاشی کند. در این کار بسیار پیشرفت کرد. ایده اش را وسعت بخشید و به دریاها و اقیانوس ها رفت. کشتی های بزرگ اقیانوس پیما را ، پیش از اینکه در اثر حمله موج ها شکسته و نابود شوند نقاشی کرد. در ادامه این روش ، یکبار دو نفر را دید که در کنار ساحل با یکدیگر شطرنج بازی می کنند. با احتیاط فراوان از پشت یکی بالا رفت و به دوشش نشست. با حوصله به بازی و حرکات آنها نگاه کرد و نحوه بازی شطرنج را یاد گرفت. آنها پس از تمام شدن بازی به قدم زدن در ساحل مشغول شدند. او هم مهره های شطرنج را زیر لاکش و صفحه اش را روی لاکش گذاشت و راهی خانه اش در زیر آب شد. لاک پشتهای دیگر برای گرفتن غنیمتی بسویش آمدند. شطرنج خیلی برایشان عجیب بود. پس از پرس و جو قضیه بازی شطرنج را باور کردند. از صبح روز دیگر، داستان این بازی در همه جا پخش شد. لاک پشت ها که تا آن زمان فقط بدنبال یافتن غذا بودند ، علاقمند بازی شطرنج شدند. چند نفر شدند داور مسابقه و بقیه هم شرکت کننده. تا مدت زیادی شاید بیشتر از ده ها سال هیچکس کنار ساحل لاک پشت نمی دید. زیرا آنها در زیر آب سرگرم بازی شطرنج بودند و علاقه ای به بیرون آمدن از آب و قدم زدن در ساحل نداشتند. ماهی ها و خرچنگ ها و سایر جانوران دریائی هم به تماشای این بازی می آمدند و علاقمند شدند و کاسبی مغازه شطرنج فروش رونق گرفت. بهمین دلیل ماهی ها کمتر به تور ماهیگیران می افتادند و یا دنبال طعمه شکارچیان بودند. در نتیجه دیگر ماهی در ماهی فروشی های آن منطقه پیدا نمی شد.
لاک پشتی بود که طبع شاعرانه داشت. لاک پشتی را دید که در کف رودخانه باچیزی در دستش خاک ها را برای ساختن خانه ای جابجا می کند. نمی دانست اسم آن وسیله چیست. در گوگل جستجو کرد و اسمش را یافت. اسمش ” بیل ” بود. لاک پشتی را دیده بود که هنگام قدم زدن در ساحل ، پایش روی شیشه شکسته ای رفته بود و زخمی شد. زخمش عفونی شد و پزشکان نتوانستند معالجه اش اند. پس از آن غیرمعمولی راه می رفت و اسمش را گذاشتند لاک پشت علیل. لاک پشت شاعر ، کلمه بیل قافیه ذهنش شد. قبل از هر چیز کروکودیل به خاطرش آمد سپس فیل. کمی از به هر طرف رفتن خسته شده بود. با خودش گفت خسته ام قلیل. بیاد طایفه اش افتاد و می دانست به طایفه می گویند ایل. چون زیاد به تاریخ علاقه داشت و طایفه های تاریخی را می شناخت ، ایلخانیان بخاطرش آمد که به معنی ایل خان ها بود. دانسته های تاریخی را رها کرد و به زیست شناسی روی آورد. فوری کسانی را بیاد آورد که موی پشت لب خود را نمی تراشند و به شکلهای مختلف می آرایند و به آن می گویند سبیل. گرسنه بود و هوس میوه شیرین خوردن به سرش زد. هلو به ذهنش آمد و بدنبالش شفتالو ، سپس شلیل. طبع شاعرانه و الفاظ هم قافیه ، باعث شد که واقعا” شاعر شود و شعر زیر را سرود:
برای کار یک بیل کافی نیست
سه تا بر دار تا بشود سبیل
هرگز نیاکانت را فراموش مکن
باید همیشه یادت باشد
خاندان و طایفه و ایل
به سیاستمداران احترام بگذار
از جمله به چرچیل
***
آسمان دو رنگ دارد
یا کمرنگ و آسمانی
یا پر رنگ مثل رود نیل
این شعر هم نباید طولانی باشد
کوتاه باید باشد
تابشود شعر قلیل
لاک پشتی تصمیم گرفت راهی پیدا کند برای پرواز کردن. با دو لک لک دوست شد و آرزویش را به آنها گفت. آنها چوبی تهیه کردند و دو طرفش را با نوک دراز خود گرفتند. لاک پشت هم وسط چوب را به دندان گرفت. لک لک ها به پرواز در آمدند و مدتی در آسمان چرخیدند. لاک پشت که از دیدن زیبائی های طبیعت بسیار شگفت زده و شاد شده بود ، دهانش را باز کرد تا از آنها تشکر کند. به زمین سقوط کرد و سنگ پشتش شکست و از بین رفت. بی خانه شد و به چند آژانس مسکن مراجعه کرد تا اطاقی اجاره کند. بعلت گرانی اجاره بها ، تا کنون نتوانسته اطاقی پیدا کند. ما هم خسته شده ایم از اینکه همه کارهای خود را رها کرده ایم و به دنبال او آواره شده ایم. او را بحال خود رها می کنیم و می رویم به سراغ حیوانی دیگر، تا سوژه داستانی دیگر شود.
جواد شریفیان
فروردین 1400