جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

دولفین

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 6, 2021



حیواناتی هستند که اسمشان با ” د ” شروع می شود. از جمله ” دال ” یعنی باز که پرنده ای شکاری است. ” دارکوب ” که به درختان نوک می زند. ” دیو ” که حیوانی مثل آدم اما شریر است. ” دووال پا ” یا دویله پا که موجودی افسانه ای است و بر دوش آدم سوار می شود. کلام را کوتاه و به حیوانی خوب و زیبا یعنی ” دولفین ” بسنده می کنم.
روزی یا شبی ماهی رودخانه ای باردار شد. تخمی در رحم او تشکیل شده بود که ماهی نمی توانست از آن فارغ شود. درد سراسر وجودش را گرفته بود. بستگانش درمانده از یاریش سراغ ماهی پیر و ریش سفیدی رفتند که سالها زندگی کرده بود. حتی طوفان نوح را به چشم دیده بود. بستگان ماهی باردار و دردمند از ماهی پیر راه علاجی خواستند. او هم چنین گفت : انسانها ماهی های زیبا را داخل حوض خانه می گذارند. همچنین او را در تنگ بلور می گذارند تا بعنوان چیزی زینت بخش اطاق آنها شود. حتی آنرا سر سفره هفت سین قرار می دهند.انسانهای سنگدل ماهی ها را -بویژه قرمزهایشان- در تنگ بلور زندانی می کنند.هرکجا بروید آنها را در تنگ بلور می بینید. حتی اگر گذارتان به اطاق عمل بیمارستان بیفتد.
در اطاق عمل بیمارستانی که زنی باردار را برای فارغ شدن آورده بودند تنگ کوچک ماهی قرمزی هم بود. مجبور شدند زن را سزارین کنند. ماهی کوچک هم شاهد ماجرا بود. بعد از مدتی به دستور رئیس بیمارستان تنگ را از اطاق عمل بیرون بردند. پزشکی که صاحب تنگ بود آنرا به خانه اش برد. چندی بعد پسر کوچک خانواده دلش بحال ماهی سوخت. در غیاب پدر و مادر تنگ بلور را از خانه بیرون برد و آنرا در رودخانه خالی کرد.ماهی قرمز کوچک با زندگی در رودخانه آشنائی نداشت. روزی برای یادگرفتن نحوه زندگی در رودخانه به دیدن من آمد. پس از یاد دادن طرز زندگی در رودخانه بین با هم سرگرم گفت و گو شدیم. از خاطراتش برای من سخن گفت از جمله ماجرای سزارین زن باردار را. بنا بر این در وضعیت کنونی تنها راه و چاره را این می دانم که ماهی را سزارین کنید.
بستگان ماهی باردار پیشنهاد ماهی پیر را تنها راه حل دانستند و او را به اطاق عمل که پشت خزه ها بود بردند. پس از تزریق داروی بیهوشی او را سزارین کردند. تخم درشتی از بدن او خارج شد. محیط آب مثل همیشه سرد بود. با استفاده از چند بخاری نفتی از او نگهداری کردند تا پس از 9 ماه 9 روز و 9 ساعت و 9 دقیقه و 9 ثانیه و 9 نقطه بچه ماهی درشتی به دنیا آمد. چون شکلش با بقیه ماهی ها تفاوت داشت لازم دانستند بجای ” ماهی ” اسم تازه ای بر او بگذارند. شکل باله هایش “د” را بخاطرشان آورد. انحنای سرش “ل” را تداعی کرد. قامت کشیده و نقطه چشمش شبیه “ف” بود. نبودن به شکل و شمایل مادر “ن” نفی را بوجود آورد. پس با اکثریت قاطع او را ” دولفین ” نام نهادند. بعد از اینکه کمی بزرگتر شد و البته هنوز بچه بود وقتی اسمش را یاد گرفت هنگام جیش کردن با “دول” خود “فین” هم می کرد نه مانند انسانها که با “بینی” “فین” می کنند.
در فضای باز مجتمع مسکونی ما حوضی است که در وسط آن یک مجسمه قرار داده اند.می توانید حدس بزنید مجسمه چه کسی است؟ نه ابراهام لینکلن نه خیام نیشابوری نه ایزاک نیوتون و نه سلمان فارسی بلکه مجسمه دولفین است.از آب بیرون آمده و قائم ایستاده است تا بزرگی خود و بستگانش را به آسمان و زمین نشان بدهد.گمان نکنید که او فقط دو “لفین” دارد. شاید چند “لفین” دارد ولی نمی داند “لفین” را چه معنی کند. دولفین از نسل ماهی ها است و قبل از اینکه بدنیا بیاید از شباهت داشتن به ماهی ها ناراضی بوده و طبیعت شکل و شمایل دیگری به او بخشیده است. در مقاله ای خواندم که دولفین بسیار زیبا است. در زیبائی از ماهی ها چند پله بالاتر رفته است.
جای آن است که گفته شود بعضی از آداب و فرهنگ انسانها در جامعه دولفین ها سرایت کرده است. از جمله اینکه آنها سپاه دانش هم داشته اند. نهضت سواد آموزی را هم بوجود آورده اند و همه را موظف کرده اند که در کلاس های این نهضت حضور یابند.در این کلاسها دولفینی درس می خواند که خیلی با هوش بود. انشاء هائی زیبا و پر معنی می نوشت. از جمله یکبار که از دانش آموزان خواستند درباره مخترعین بنویسند او جنبه های منفی اختراع را بدینگونه نوشت: بعضی از مخترعین چیزهای خطرناکی اختراع کرده اند.اتومبیل هواپیما و هفت تیر بسیار محصولات مضری هستند. ده ها هزار نفر در تصادف اتومبیل کشته شده اند.ده ها هزار نفر در سقوط هواپیما جان خود را از دست داده اند. میلیونها نفر هم در اثر شلیک با تفنگ وهفت تیر مرده اند. باید این کشته شدگان را مقتول دانست که قاتلین آنها همین مخترعین بوده اند که وسایل قتل را اختراع کرده اند.
از نظر او بعضی از مخترعین هم باعث بدبختی هزاران نفر شده اند. بعضی زن ها که کسی را نداشتند تا به آنها خرجی بدهد با رختشوئی امرار معاش می کردند. مخترع ماشین لباسشوئی آنها را از این کار ساقط کرد. افرادی فقط بلد بودند یخ فروشی کنند. قالب های یخ را از کارخانه یخ سازی می گرفتند و تکه تکه می کردند و می فروختند. مخترع یخچال هم آنها را بیکار کرد. نقال ها هم در قهوه خانه ها یا میادین قصه های جالبی برای مردم می گفتند و مردم هم به آنها پول می دادند. با اختراع تلویزیون مردم ترجیح می دادند بجای رفتن و شنیدن قصه نقال ها در خانه بمانند و تلویزیون تماشا کنند. پس مخترع تلویزیون نقال ها را با این کار بیکار کرد. مخترع کنترل از راه دور تلویزیون هم باعث مرگ بیماران بسیاری شد. کسانی بودند که دکتر از آنها خواسته بود برای بهبودی کمی راه بروند. آنها هم که بازنشسته شده و از خانه بیرون نمی رفتند همیشه مشغول تماشای تلویزیون بودند. برای عوض کردن کانال یا کم و زیاد کردن صدای آن برمی خاستند و چند قدم راه می رفتند تا به تلویزیون برسند. اختراع کنترل از راه دور این چند قدم راه رفتن را از بین بیرد و بیماری آنها شدت یافت و مردند. قاتل این افراد مخترع کنترل از راه دور بود. البته این مخترعین مرده و از چنگال فرشته عدالت گریخته بودند. بعد از نوشتن این انشاء دولفین تصمیم گرفت در دانشکده حقوق ثبت نام کند و در آینده قاضی شود تا پس از مرگ در لباس قاضی مخترعین قاتل را محاکمه و مجازات کند.
جناب دولفین در خانه کامپیوتر داشت و از آن برای نوشتن انشاء یا دیگر درسهای مدرسه استفاده می کرد. موقع تایپ مطالب خود همیشه مداد و مداد پاک کنی کنار دستش بود. اگر مطلبی را اشتباه تایپ کرده بود مداد پاک کن را برمی داشت و روی مونیتور در محلی که غلط وجود داشت می کشید و کلمه غلط پاک می شد و با مداد بر روی مونیتور کلمه درست را می نوشت. این از ابتکارهای خودش بود.
مدتی گذشت و به سن تشکیل خانواده رسید و با دولفین زیبائی ازدواج کرد. به یاری همسرش کمی آشپزی یاد گرفت. بعد از چند سال همسر او با خانواده خودش به مسافرتی دو هفته ای رفتند. در غیاب همسر خودش نهار و شامش را می پخت. یک روز هوس شیربرنج کرد. به لبنیاتی محله رفت و از فروشنده شیر خواست. فروشنده پاپت پلاستیکی را پر کرد و به دستش داد. به خانه آمد و غذای مورد نظرش را پخت. پس از آماده شدن غذا آنرا داخل بشقاب ریخت و اولین قاشق را که به دهان گذاشت حس کرد ترش است. لبنیاتی بجای شیر به او دوغ داده بود و غذایش شده بود ” دوغ برنج ” . این داستان را که برای دوستانش گفت آنها آن را در اینترنت ارائه کردند . مدتی بعد اسمش را در کتاب گینس بعنوان اولین سازنده دوغ برنج ثبت کردند.
دولفینی به مدرسه می رفت. در ساعات تفریح با بقیه بازی والیبال می کرد. در این بازی معروف شد. بهمین دلیل همه جا او را در حال بازی والیبال نشان می دهند. دولفین به کلاسهای بالاتر رفت. خیلی علاقمند بود وقتی بزرگ شد به همه کشورها سفر کند. اسم کشورها برایش جالب بود. در فرهنگنامه کشورها جستجو کرد و به نتایج جالبی رسید. در اینجا به سه مورد اکتفا می کنیم. چرا نام کشوری را فرانسه گذاشته اند ؟ در این کشور مردمش از آچار زیاد استفاده می کردند. هنگام رقص بجای چاقو از آچار استفاده می کردند. در زد و خورد و کشتن یکدیگر هم باز بجای چاقو آچار بکار می رفت. بخصوص از آچار فرانسه استفاده می کردند. پس نام کشورشان گذاشتند فرانسه. مورد دیگر نامگذاری کشور موزامبیک بود. کف خانه های مردم این سرزمین آجری هم نبود فقط گلی بود. شنیده بودند که در کشورهای دیگر کف خانه را با اجسام زیباتر آجر می پوشانند بنام ” موزائیک “. بهمین دلیل اسم سرزمین خود را گذاشتند ” کشور بی موزائیک ” . بی را از اول آن برداشتند و وسط موازیک قراردادند شد کشور موزامبیک. دو مورد هم در باره نام شهرها پیدا کرد. چرا مرکز استان مازندران ساری است؟ در ازمنه دور چند هندی با خانواده به این شهر آمدند. زنهایشان همه ساری بر تن داشتند. مردم لباسهای آنها را خیلی می پسندیدند. بنا بر این اسم شهرشان “ساری ” گذاشتند. مرکز استان گیلان هم رشت است. زیرا همه مردم این شهر رشتی هستند و اسم شهرشان را ” رشت ” گذاشته اند.
آیا شما دیده اید یک گربه پیانو بزند؟ من در یک کلیپ دیده ام که با مهارت پیانو می زد. ولی هرگز ندیده ام یک دولفین پیانو بزند. بدلیل اینکه دستهایش بسیار کوچک هستند و حتی هنگامی که یاد اولین مادربزرگش ماهی می افتد و گریه اش می گیرد بتواند با آن دستهای خیلی کوچک اشکهایش را خشک کند.
دولفین چشم و گوش بسته نیست. همیشه چشم و گوشش باز است. ماهی های خیلی کوچک و نهنگ های بسیار بزرگ را می بیند. مواظب ماهی های کوچک است که طعمه نهنگ های بزرگ نشوند و مواظب نهنگ های بزرگ هست که به او حمله نکنند. بقدری چشم و گوشش باز است که از طبقه هفتم زمین همه را می بیند و صدای مورچه تا اژدها را می شنود. دولفین ها به دو عضو چشم و گوش توجه زیادی دارند. بسیاری از آنها که پزشک می شوند در رشته چشم و گوش پزشکی تخصص می گیرند.
دولفین ها گاهی خودشان را بجای آدم ها می گذارند. کت و شلوار می پوشند و کراوات می زنند. ادکلن به صورت و گردن می پاشند و به رقاص خانه ها می روند. هوس می کنند مثل بقیه برقصند. تا شاید بتوانند دوشیزه دولفینی را تور بزنند. تور ماهیگیرها را هم بارها دیده اند ولی در میان آن نیفتاده اند. زیرا همیشه از محل خط کشی شده جاده های وسط دریا و اقیانوس عبور می کنند. البته یکبار دولفینی به تور ماهیگیری افتاد اما بدلیل قوی بودن تور را از دست ماهیگیر خارج کرد و ماهیگیر را بداخل تور انداخت. او را به خانه برد. بفکرش رسید که انسان را معلم انشاء کند. دولفین های دیگر این موفقیت را به او تبریک گفتند.بالاخره مرد ماهیگیر معلم مدرسه دولفین ها شد. بقدری ضرب و تقسیم و علوم مختلف را برایشان گفت که آنها از نظر فکری بسیار پیشرفت کردند که دانشمند شدند. یکی از دانشمندان آنها آغاز به بررسی وضع انسانها کرد. مثل دولفینی که قبلا” از او اسم برده ام فکرش بجانب مخترعین کشیده شد. او هم به این نتیجه رسید که مخترعین خود رو و هواپیما تفنگ قاتل میلیونها انسان هستند. باید در پیشگاه عدل الهی محاکمه و مجازات شوند. آنها را به دوزخ ببرند که همیشه سایه عفریت بر سرشان باشد یا به بهشتی که حوری بجای توجه به آنها همیشه در حال بیگودی بستن به موهایش باشد. در این بررسی مخترع سیخ کباب هم بخاطرش آمد که با اختراعش باعث مقتول و بلعیده شدن هزاران حیوان بی گناه از جمله مرغ و ماهی و گاو و گوسفند شده است.
دولفین دانشمند در کنکور ثبت نام کرد و در رشته زیست شناسی قبول شد. پس از فارغ التحصیل شدن همیشه در باره زندگی حیوانات مطالعه می کرد. روزی که از محل کارش به خانه می رفت از راهی می رفت که قبلا” گله گوسفندی عبور کرده بودند. پشگل آنها همه جا ریخته بود. به گوسفند و پشگل خیلی فکر کرد. بعدا” مقاله های فراوان خواند ولی این مطالب بدردش نخوردند. تا اینکه خودش بدلیل هوش و ابتکار فراوان به نتیجه ای عالی رسید. فهمید که چرا مدفوع گوسفند پشگل است. همزمان با شکل گرفتن یک بره در رحم مادرش فرشته ای هم آفریده می شود و در انتهای روده گوسفند قرار می گیرد. وظیفه دارد که مدفوع را پیش از خارج شدن از معقد گوسفند. با دستانش به شکل گلوله در بیاورد. بنا برین بره که بدنیا می آید همیشه مدفوعش به شکل تیله است. این فرشته تا بزرگ شدن بره و پیری و حتی به مسلخ بردنش از وظیفه اش دست برنمی دارد. با مرگ گوسفند فرشته پشگل ساز را به بالا و جائی می برند و هزار تیله در اختیارش می گذارند که بجای پشگل با آنها بازی کند. با خلق یک بره دیگر او را به کار سابقش برمی گردانند. در صورتی که در آن بالا فرشته پشگل ساز باقی نمانده بود فرشته دیگری آفریده می شد. این هم حدیث پشگل که بیانش مشکل نبود ولی از زبان دولفین خوشگل بود.
دولفین ها در شب وقتی که نور ستاره های دریائی خاموش می شوند به آرامی می خوابند. باله های کوچکشان را زیر سر می گذارند و در خواب رویا می بینند. الهه های رویاهایشان ماهی های سرخ و کوچک است. گاهی هم بجای رویا اسیر کابوس می شوند. بجای جنگ ستارگان دریائی نهنگ های فیل سوار کابوس خوابشان می شوند. دولفین ها هرگز رنگ قبض آب و برق را ندیده اند. زیرا در دریای پر آب زندگی می کنند و برق هم بعلت وجود آب اتصالی و مزاحمت بوجود می آورد. قبض اجاره مسکن هم ندارند. خانه آنها را جلبک های دست و دلبازی ساخته اند تا برایشان بهشت برین باشد. ولی این مطالب برای ما چرا نمی شود کلام آخرین.
دولفین ها ماجرای حمله ویروس های کرونا را به آدم ها شنیده اند. آنها هم ماسک های چند لایه ای ساخته اند که در لابلای لایه ها میخ قرار می دهند. زیرا می دانند قبلا سواری های بنام کرونا بود که میخ لاستیک چرخشان را پنچر می کرد. حالا هم این میخ ها را برای پنچر کردن ویروس کرونا میان لایه های ماسک محافظ می گذارند.
دولفین ها ثروتمند هستند. این را من نمی گویم بلکه زیست شناسان می گویند. تنها ثروت حیوانات تعداد حدوف اسم آنها است. گوسفندها و سوسمارها و پروانه هم ثروتمند هستند. این سه حیوان شش حرف دارند. اختاپوس و قورباغه از آنها ثروتمند تر هستند. اسب وخرس و گرگ و گاو و مار و موش فقیرند چون سه حرف دارند و از همه فقیر تر خر و سگ و بز هستند چون فقط دو حرف دارند. البته ثروت حیوانات هرچقدر تلاش کنند اضافه نمی شود چون تعداد حروف اسمشان ثابت است.
از زبان شخص آواره ای شنیدم که اسیر دولفین شده بود. روزی کنار در نشسته و با تور مشغول ماهی گیری بود. می گفت دولفینی به تورش افتاد. در حقیقت او اسیر دولفین شده بود. تا آخر عمرش دولفین را بدوش می گرفت تا او را به دیدن عجایب رودخانه ها و دریاها ببرد.
اتفاق افتاد که روزی کسی زیاد آبجو نوشید و منقلب شد. بشکه آبجو را بر دوش گذاشت و برد و در دریاچه ای ریخت. دولفینی جوان هم از آن ناحیه عبور می کرد. کمی آبجو نوشید و پسندید. خیلی بیشتر خورد. تلوتلو خوران راه می رفت. بقیه دولفین ها او را ” دولفین مست ” نام نهادند. در اثر مستی دکمه سردست پیراهنش را گم کرد. وقتی مستی از سرش پرید چون به داشتن دکمه سردست پیراهن معتاد بود با تلاش فراوان دکمه سردستی به شکل دولفین ساخت. خبرنگاری که از این موضوع اطلاع یافت اسمش را به سراسر دنیا مخابره کرد. نام کوچک و بی چیزش بزرگ شد. او را ” دولفین مخترع ” لقب دادند.
در گیرو دار بروز گسترده کرونا جامعه دولفین ها هم در امان نماندند. قبلا هم به ساختن ماسک محافظ جند لایه با گذاشتن میخ در میان لایه هایش مطلع شده اید. برای حفاظت جامعه دولفین ها دو دولفین ویروس کرونا را بدوش گرفتند. از دریا بیرون شدند و مسافتی زیاد رفتند تا به کویر لوت رسیدند. می خواستند بارشان را زمین بگذارند ولی کسی برای کمک کردن نبود. هوا ابری و بارانی بود. ناگهان رعد و برق شد و رنگین کمانی به دامنه دشت نشست. آنها خودشان را به یکی از هفت پر رنگین کمان آویزان کردند و به سرزمینی دور رفتند. دولفینی را دیدند که شاعر شده و برای انسان ها و دولفین ها شعر می سرود. این هم یکی از شعرهای او :

اگر بیائی می آیم
در لباس دولفین
در کفن انسان
انسانها همه عاشق دولفین هستند
دولفین ها همه
عاشق انسان ها
آنچه از آمیزش آنها بوجود می آید
اژدهائی انسان گونه است
یا نهنگ دولفین چهره ای
نمی دانم چه موجودی هستم
اگر چه دولفینم
در چشم ماهیان هیولائی
یا در چشم نهنگ ها مورچه ای
میان بزرگی و کوچکی گیر افتاده ام
دولفینی در قفسی
یا قفسی به شکل دولفین
میان نبودن و بودن به بازی والیبال دلخوشم
زیست شناسان هم به بازی حیوانات علاقمند
از فوتبال ناراضی هستند
دوستدار والیبال و بسکتبال
بسکتبال بازی پر خطری است
والیبال زیبا و بی خطر
قصه به پایان رسیده و زنگ تفریح ما شروع شده
دسته جمعی می رویم به بازی والیبال

جواد شریفیان
1400/1/16


اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *