چقدر پنجره دارد اين اطاق
( قسمت هفتم شعر بلند «با خودم هستم» )
براي خودم اطاقي مي سازم
با هزار پنجره
و هر صبح با اميدی دوباره روبروي يكی از پنجره ها مي نشينم
در انتظار آمدن باران
تا هزار سال
……..
و در هزاره ي بعدي
روبروي پنجره ي بعدي
***
دلم كه مي گيرد از نيامدن باران
چشمانم باراني مي شوند
چشمانم که باراني مي شوند
باد مي وزد و پنجره را با خودش مي برد
من هم كنار پنجره ي بعدي مي روم
می نشینم
و منتظر مي مانم
***
كسي از كنار اطاقم عبور مي كند
كسي كه از كنار اطاقم عبور مي كند
به نجوا مي گويد
چقدر پنجره دارد اين اطاق
آه ه ه
چقدر چشمش شور است
هوا به ناگهان طوفاني مي شود
طوفان تمام اطاق را با تمام پنجره هايش با خودش مي برد
و من
مجبور مي شوم
دوباره براي خودم اطاقي بسازم
با هزار پنجره
و هر صبح با اميدی دوباره روبروي يكی از پنجره ها مي نشينم
در انتظار آمدن باران
تا هزار سال
…….
…….
و پايان يافتن این داستان بی پایان
………..
با تو نیستم
با خودم هستم
پانویس : شعر باخودم هستم آذر ۷۹ سروده شده است .