هاشور می زنم روانم را – با خنجر دوست داشتن
انگار – دیشب – باران
به خوبی باریده بود
نگاه اگر به پنجره بیندازی می بینی
تمامش
لکه لکه شده از باران
***
می اندیشم
لکه های باران
هزار نقش
به شیشه ی پنجره ی روبرویم انداخته
….
ساعت از ده شب گذشته
کوچه ی پشت پنجره ی روبرو
از آمد شدن آدمها تهی شده
هزار مرتبه خدا خدا می کنم
جنایتی اتفاق نیفتد
***
روزنامه های صبح و عصر
در ثبت و انعکاس جنایت از یکدیگر پیشی می گیرند
….
زمانه ی بدی شده
کودکان معصوم به جانیان حرفه ای بدل می شوند
– رجوع شود به روزنامه های همین چند روز پیش که نوجوان هفده ساله ای پدر معتادش را کشت –
***
هوای دلم دم کرده
پنجره را باز می کنم برای دوباره بستن
تا لکه های باران را
پشت پنجره
با پشت دست
تا رسیدن به
آسمان سرمه ای پر ستاره
….
***
آسمان سرمه ای پر ستاره
چادر گلدار دخترجوانی را می ماند که دیشب
با روسری نارنجی رنگ گره خورده بر گلویش
از دنیا رفت
***
انگار
مثل دیشب که باریده بود
به پنجره تا نگاه می کنم
نوشته های روزنامه ها بیادم می آید
و خودم را
در قطره هایی که پنجره ی روبرویم را لکه لکه می کند می بارم
و باز باران را روبروی پنجره پشت سر می گذارم
و هاشور می زنم روانم را
با خنجر دوست داشتن
۲۳/۱/۸۴