با حرفهایم راه می روم
کنار برو لطفا“
دارم از رویایم
عکس می گیرم
***
ساعت مچیم
از نیمه روز
نگذشته هنوز
روز رفته اما
برایم دست تکان می دهد
***
پیش تر ازین گفته بودم
نور سایه دارد
اگر در برابر نوری شدید تر قرار بگیرد
اصلاح می کنم
” نور سایه دارد
اگر مقابل تو قرار بگیرد“
***
دستی برای گرفتن
دستی برای دادن
……
دست خدا
نه می دهد نه می گیرد
فقط نوازش می کند
***
صدای ترقه که می آید
برگ گل
بر این گلدان
می لرزد
***
خنجری به دستم بده
خاطرات نخواسته ام را تا
خط خطی کنم
خیال نیست
هنوز
خنده های توخالیت در گلدان خاطره خاک می خورند
***
هزار صفحه و خاطره ی نا نوشته را
در ذهن خسته
مرور می کنم
پله پله از پلکان هزار پله
بالامی روم
ولی هنوز
درپلکان آخر اولین پله
ایستاده ام
***
با حرفهایم
راه می روم
با صدایم
از پلکانی به سوی خدا
بالا می روم
با دستهایم می خندم
…
با اشکهایم
شیشه ی پنجره ی رو برو را
تمیزمی کنم
تا دوباره
بارانی که در بهار می آید
به هاشورش کشد
۱۸/۱۲/۱۳۸۵