چشم و پنجره و دست
برای نیمای کوچک
در انتظار دیدن چشمانت
که آفتاب را
به رنگ میشی درآورده اند
چه قدر پشت پنجره ماندم
***
به آسمان نگاه کردی
_به آسمان که ابر داشت_
و آسمان به رنگ چشم های تو شد
وقتی که ابر ببارد _می دانم_
قطره های باران
مانند چشم های تو رنگینند
***
به من نگاه کردی
به پرده ها نگاه کردی
به تخت خواب، میز، آینه _حتی_
به شاخه های گل قرمز و سفید
و خانه یکسر به رنگ چشمانت شد
در چشم های تو
_اما_ هنوز
من و گیاه و آینه و آسمان
جائی نیافته ایم
***
نگاه تو چه نرم و سبکبال است
من، دیدن تمام پنجره های ندیده را
به چشم های تو می سپرم
و باز کردن تمام پنجره هائی
که باز بایدشان می کردم
به دست های کوچک تو
پائیز ۵۴