هنوز یلدا جاری ست
هنوز تمام نشده
شب یلدا را می گویم
کاش
هرگز تمام…
یاد شعری به سالیان و به سالیان و به سالیان دور سروده افتادم
” شبم از نی نی چشمان تو ساطع گردیده
” پلکهایت را
” مگذار بروی هم
” بگذار
” شب من طولانی تر باشد “
***
زمان درازی در انتظارش بودیم
حالا که آمده و روبریمان نشسته
و شادتر از همیشه
صبح را پس می زند
***
شب چله است
یا همان شب یلدا
و دیو سرما
آخرین تیر ترکشش را را به کمان گذاشته
که فراموشمان شود
خورشید اول دیماه
فردا خیال دوباره شدن دارد
حتی اگر بهار
خیال دوباره شدن نداشته باشد
***
در بسته است
با صدایی سکوت تنهایی شکسته می شود
قفل در را برعکس عقربه ساعت می چرخانم و بازش می کنم
یلداست که آمده و سکوت را شکسته
…
شب یلداست
آهنی به دستم بده
که کوبه ای کنم برای شکستن سکوت
یا کلونی
برای ممانعت از حضور سرمای زمستان سختی که در راه است
***
اشکهایم
بقدری یخ بسته اند
که راه نگاهم را هم
***
موج صدای خنده و رقص و پایکوبی
آمیخته با سرما
شیشه ی پنجره را می لرزاند
آنسو تر
کنار پیاده رو
صدای سکوت و گریه
آمیخته با سرما
بالش سنگی شب یلدای کودکی خیابانی را
خیس می کند
***
شب یلدا
میان ماندن و رفتن در تردید است
و دانه ی برفی
میان باریدن و نباریدن
و باز دارد شروع می شود
و سوز سرمایی همیشگی را
با بند بند وجودم
احساس می کنم
***
بازی شب یلدا ادامه دارد
و من با اشکهایم می خندم
تا شما را بخندانم
و زمهریری را که در راه است
با تمام بند بند وجودم
احساس می کنم
شامگاه ۳۰/۹/۱۳۸۶