فصلی در شب
درشب
آن جاده سپید وطویلی که
تا انتهای وحشی جنگل می رفت
تصعید شد
وبر جدار ماه
یک هاله سپید نشست
***
هر شاخه درخت تنومندی
با حنجره کبودش فریادش می کشید
و عاجزانه
ناخن نرمش را
بر پیکر سیاهی می سائید
در من شبی بجا ماند
ودرشب فضای شیشه ای اطرافم
فروشدم
***
چون شاخه های نومید
که بازگونه سربه حقارت می سایند
دوشعله بزرگ که درمن بود
خاموش شد
ومن
با خنده های میرا
تا چهره ای عبوس و خشن
رفتم
تیر ۱۳۴۸