عشق و خدا و رنج
گفتي تمام مي شود
گفتم تمام شد
گفتي عبور مي كند
گفتم عبور كرد
از ابرهاي به باران نشسته پرسيدم
***
در سكوت نشستند
رقص برگهاي زرد پائيزي هم را
كنار پياده رو ديدم
و پله هايي كه ذوب مي شدند
و پله هاي برقي
***
هنوز كنار خيابان بودم كه
گفتم تمام مي شود
گفتي تمام شد
***
هميشه نصف و نيم خنديديم
هميشه نصف و نيمه گريستيم
هميشه ذهنم آخر را از اول
نيمه اول را هم
از
آخر
***
آه
آهن
آهنگر
***
بجاي اينكه مزرعه را سبز
آهن پاره اي به دست گرفتيم
بر سر يكديگر
تا بر چمن سبز
خون سرخ جاري شود
و باز
بجاي سبز
سرخ
و باز مثل روز اول
نصف و نيمه خنديديم
***
هميشه اول
از آخر
شروع مي شود
اگر بتوانم
دستهاي كالم را
ميان گلدان پشت پنجره مي كارم
گلدان پشت پنجره فردا را اما
باد
با وزيدن كوچكي شكسته
***
آشفته ام
نه از هميشه بيشتر
برگهاي اولين روزهاي آخرين ماه پائيزي اما هم
به نهايت زردي نشسته اند
***
گفتي تمام مي شود
گفته بودم
سه گانه عشق و خدا و رنج
هرگز تمام نمي شود
2/9/1386