سرخوردن سندباد روی شیشه
سند باد قصه هاي هزار و يك شب
بند از پا
رها كرده
درست مثل پروانه اي
خيابان پريدن دارد
***
چقدر براي گم شدن
توان رفتن هست
تا به نقطه آخر
براي شروع ديگر
گريزی شاید باشد از شن و باد و افسانه
به سرزميني دیگر
***
خس خس سينه نمي گذارد
آرام تر بخوابم
تا بگويم
به نوشتن شعری دلخوشم
به شنيدن صدائي معتادم
و دفتر خاطره ها را
پيش از اينكه باز كنم
پاره مي كنم
***
دفتر خاطراتت را باز كن
نام مرا اگر ديدي
خط بزن
سند باد قصه هاي هزار و يك شب
در تدارك آخرين شب است
***
مصرع غمگيني از فروغ را هنوز به دوش مي كشم
ترجيع بندي هميشگي است
« و اين جهان به لانه ماران مانند است»
«همچنانكه ترا مي بوسند»
«در ذهن خود طناب دار تو را مي بافند»
***
كاشي گلدان را
آب مي دهم
تا كاشي كنار پنجره
مرا آب
***
به دنبال گلي هستم و قالب شعري
که مصرع آخرش را
عشق آب مي دهد
و بيت اولش
كاشي كوچكي
که ترك برداشته
اول اسفند ۸۶