از پنجـره تا خدا و دست (۲)
كنار
پنجره مي نشينم و بازش مي كنم و مي خواهم از تو
تا بيائي
هر چه منتظر مي مانم ……….
خبري از تو نمي شود
دستهايم را روبروي صورت مي گيرم و دعا مي كنم
تا دو دقيقه
تا دو ساعت
تا دو روز ……………
دو
هفته ، دو ماه ، دو سال
****
مي دانم كه هيچوقت نمي آئي
…
…
…
…
براي
اينكه دارم احساس مي كنم
كه از همان دقيقه اول
تا هميشه
كنارم بوده اي
ج. شريفيان 4/11/1384