یلدا بهانه است
نه دری گشوده می شود
نه سایه ی خورشیدی لبخند
نه چشمه ای زلال که آینه ای شود
تا تصویر خودت را در آن ببینی
نه چشم اندازی
برای کودکانی که در شب یلدا به دنیا می آیند
پس اینهمه خوشحالی و بی تفاوتی چرا ؟
***
بر سر شاخه ی چنار
ساقه های نازک
برگهای زرد را توان نگهداشتن ندارند
تو چرا برگهای کف پیاده رو را لگد می کنی ؟
اما با جاروئی در دست
پیاده رو را از برگ خشک و خس و خار
جارو می کند
تا جائی برای نشستن برگهای خشک تازه باشد
آنکه خاری به دل دارد
***
وقتی که آمدند
قرار بود نه زندانی باشد
نه خانه ها را دیواری
پس اینهمه قفل و زنجیر و برج بارو برای چیست ؟
***
نخ خاطره ها را
به دست می گیرم و طوماری می بافم
به بلندای شب یلدا
که این پرسش ها را بر آن بنویسم
می دانم که پاسخگو و بازتابی نیست
***
انار نارسیده به شاخه ی پائیز است و
عزاداری جشن شب یلدا
نزدیک
در کنار هزار پرسش بی پاسخ
28 آذر 1394