سحر خیز بلوک
گور بابای شب
هنوز فردا صبح زود
مثل همیشه
پیرمردی که چهره مثل پدر دارد
برگ های ریخته بر آجر فرش بلوک را جارو می کند
و خاطرات شب را
تا روز دیگری
به زیبایی آغاز شود
گور بابای شب
***
پا را روی پا بینداز
به تبلیغ ماشین لباسشوئی ماشین سواری ماشین های اداری و
بخاری دیواری دل ببند
گور بابای آسمان
که زور می زند پرده ابر را بر طناب شهاب بیاویزد
گور بابای دوست داشتن
که هرچه زور زدم نفرت نشد
پرنده ای بودم سرگردان
بالم به شاخه تقدیر گرفت و شکست
گور بابای تقدیر که به پیشانی پیرمرد نوشته تعظیم
اما همیشه من اول به او سلام می کنم
گور بابای عشق
حتی پس از پنجاه
همیشه محصول عشق
نفرت بوده است
آبان 79