سال کبیسه
برای هوشنگ گلشیری و نصرت حمانی
و با آرزوی سلامتی برای احمد شاملو (*)
نه شاعرم
نه شعر شناس
فقط دوستدار شعر و قصه
و تاریخ دان
آن قدر که بدانم
امروز هشتم تیرماه سال یک هزار و سیصد و هفتاد و نه است
و از مراسم بزرگداشت نصرت حمانی
در دفتر کارنامه
به آدرس کوچه شهید عارف ادیب
خیابان کریم خان زند
نرسیده به میدان هفت تیر
می آیم
بنابراین
شاعرانه هم نمی نویسم
نقل خاطره است
و قصد غالب
یاد نصرت
هر چه بود
حرف و حدیث او بود
مثلا کسی او را
بالا برد
آن قدر که خیال کنی می خواهد به طاق بکوبدش
یا کسی دیگر
در اعماقش برد
و دست آخر
منشی زاده بود که حرف خوبی زد
و ما دست زدیم
دست زدنی آن قدر آرام
که خواب هوشنگ را
که خواب نصرت را
که خواب پس فردای احمد را (***)
بر هم نزند
***
فلاح از نصرت گفت
که فاصله گذاری را
بدعت کرد
سیروس
فاصله ها را به تصویر کشید
” باید در پلاک شماره 36
کوچه عارف ادیب
بودی و می دیدی چه کرد ”
منوچهر حرف دلش را زد
و سیمین
مثل همیشه
با لحن صادقانه اش
شعری از نصرت خواند
و من که نه شاعرم
نه شعرشناس
فقط دوستدار شعر
سرپا ایستاده بودم برای شنیدن
تا به ابد
سرپا می ایستیم
برای احترام گذاشتن به:
نصرت و احمد
مهدی و منوچهر
فروغ و سیمین
نیما و محمد علی
… …
و هوشنگ …
شاعری که قصه نویس شد
شاعر نیستم که شاعرانه بگویم
قصد غالب
یاد نصرت است
مضراب هر کلام
از مهدی و فروغ
و قافیه هر هق هق
هوشنگ
ماه که هنوز در نیامده بود
به تک تک تان گفته بودم که
نه شاعرم
نه شعر شناس
تو چرا
به آخر شب
به قافیه گیر می دهی
***
و حرف آخر اینکه
پیش از آن که ماشه ماه تیر را بچکانند
تقویم را
به عقب
ورق می زنم
و بعد به آخر سال
و دست آخر
من که نه شاعرم
نه شعرشناس
فقط دوستدار شعر و قصه ام
به عاریه از قول احمد
می گویم :
” سال بد
سال باد
سال اشک
سال شک
سال غیبت نصرت
سال هجرت هوشنگ
سال محاق بامداد (***)
سال کبیسه ”
8/4/1379
(*) در تاریخ سرودن این قطعه زنده یاد احمد شاملو در بیمارستان بستری بود. بعدا دو سطر به شعر اضافه شده است.