با پلكها
تنهائي عظيمي را
با پلكهاي خيس و خسته و خواب آلودم
حس ميكنم
بيگانه است با من
شب
امشب
بيگانه اند با من
چونان هميشه اين چراغهاي مكعب شكل
بيگانه است با من
اين سرو سالخورد
و نيز در رئوفت آب عكس ماه
ماهي كه خود گريخته
اگر چه بجا مانده
در عمق آب عكسش و
دارد
مي گندد
***
آن مرد ژنده پوش
كه در دورتر مسافتي از من
خوابيده است
روي نيمكت سبز
تنهائي عظيم مرا
آشفته مي کند
شهريور 50