منظومه ی از “ش” تا “ب” < قسمت دوم >
……
سخنی باید گفت…
به که بشمارم در خویش دقایق را
من که در زاویه ی رنجم اکنون
سخن از زاویه ها
ثانیه هاست
بارها شاهد چرخیدن دو پیکان در میدانی بودستم
و چه بسیار کسان را دیدم
می بینم
که همه ، همهمه گر ، همدیگر را آگه می کردند
که ، چو این زاویه ها
– زاویه ی فاصله ی عقربه ها –
صفر شوند
– چندمین بار
نمی دانم –
می شود معجزه ای حادث
….
من چه بسیار به این معجزه گر عقربه ها
بوده ام خیره
من هزاران بار این زاویه ها را دیدم
حاده شد منفرجه
منفرجه شد حاده
شد صفر
و نشد حادث آن معجزه ی موعود
جز اینکه هماغوش شدند
آن دو
لختی
***
من چه بسیار نگه شان کردم
و همیشه دیدم
عقربه های زهری
نیش عقرب سان
در رگ آبی و کمرنگ فضا
سم فرو کردند و
کردندش آلوده
***
دیده ام بسیاری را
که نمی دانستند
هفته مفهومش چیست
و ز رمز ساعت نا آگه
شبشان چون روز
لیک آنانی که ریز و درشت
بود آویزان در خانه ی شان
هرگوشه
ساعت ها
روزشان چون شب
***
بوده ام شاهد در شب
پیرمردانی را نیز که با شهوت
چشم بر عقربه و گوش به زنگ
که مبادا باشد ساعتشان
نا میزان
وز زمان پیش افتند آنان
یا پس
هر کسی بیندشان پندارد
انتظاری ممتد یخ زده در دیده ی شان
انتظار دیدن
دیدن لحظه ی مرگ
***
شب حدیثی است بسی گستاخانه
بوده ام شاهد من
خیل زنانی را که
…..
ادامه دارد…