هزار تویی از رنج است زیستن ( * )
– به بهانه فاجعه زلزله در آذربایجان و با درود به روان پاک جان باختگان-
همه می روند…
گاه به سختی
گاهی آرام
تو اما
به یک تکان رفتی
از هزاره عشق گریختی
من اما هنوز به زنجیرم
در هزار توی رنج
***
رفته ای اما کاش می دانستی که تا ابد
هزار توئی از رنج است زیستن
…..
و باز دلم می خواهد بدانم
پیشتر از روزنامه و عکاس و زلزله
به بال کدام فرشته خوابیده بودی؟
نشانیش را بگو
بگو کدام خاطره بیدارت می کند؟
کدام رویا؟
کدام آرزو؟
نمی توانم برآورم اما
تمام آرزوهایت را
تا گاه رفتن
به دوش می کشم
باور من
ناباوری بود
تا ترا دیدم و باور کردم
***
شاید خوابیده ای
کاش خوابیده باشی
اگر خوابیده ای
کاش اگر خواب خوبی دیدی بیدارم کنی
دیرگاهی است
خواب خوبی برای دیدن در بیداری ندیده ام
***
آسمان از غبار “شاید” و “اما” و “کاش” و “اگر” پر است
نگاه تو هم از آسمان
به دور افتاده
و پیکرت که چادر زلزله به سر کرده
لابه لای روزنامه
تا شده
تا ورق بخورد
بخواب
لای روزنامه بخواب
هیچ گاه و هرگز از تو دلگیر نبوده و نیستم
تا بگویم که امشب تو بودی که غم به دلم نشاندی
از آسمان امشب و هر شب دلگیرم
که همیشه
همین رنگ است
27/5/78
———
(*) پس از دیدن یک تصویر از زلزله ترکیه ( کودکی با چشمانی بسته زیر آوار)، در یکی از روزنامه های صبح مورخ 27/5/78 تحریر شد.