به عادت ، عادت کرده ایم
گردنم از مو
نازک تر می شود
اگر فقط یک کلام بگویی :…
« دوستت دارم »
***
آینه ها امشب
انعکاس سیاهی هستند
پنجره ها باز
پلک ها بسته
گزمه ها
پشت دیوار خانه ها نشسته
***
خاطره هایم را
نقشهای پیچ خورده قالی
آشفته می کنند
….
گویی سر کسی ست که بر دار است
یا جای گلوله ای به گلوگاهی
شاید هم
تفنگی نشانه رفته به پاکی
و کودکی که می گرید
***
ساده زیستم
ساده نمی نویسم
کلافی سر در گم
تا سیاره ای شوم
در کهکشانی که تو بیرون از آن هستی
***
به هفت سالگی عادت کرده ام
و به یاد آوردن درخت سیب کوچکی
در خانه ی حقیرمان
که بیشترین شکوفه ها را داد
…..
به وحشت عادت کرده ایم
به سرما عادت کرده ایم
« به خشونت و بدی عادت کرده ایم
ناگوارتر آنکه
به عادت ، عادت کرده ایم »
***
باران اگر ببارد
لکه های کوچکی
روی شیشه به جا می گذارد
هر لکه
پیکر آدمی ست به سر زمینی دیگر
که نمازگزاران
بی نماز به چاله می اندازند
….
پس بیا برای یافتن تصویر انسان های له شده
بجای دیدن تقش های قالی
به تماشای پنجره پنجره بنشینیم
***
نه قالی
نه پنجره
نه زلزله ای که جهنم آفرید
همه را به فراموشی بسپار
دست به دستم بده
و بذر عشق بیاور
شاید
جوانه ای بروید و به بار بیاید
6-6-91