گرهی در خویش
از بال شب پره آویزان می شوم
تا آسمان پُر آفتاب
یا پَرِ آفتاب بر آسمان را…
نارنجی تر ببینم
***
برای خاطره ای کوتاه و دور می نویسم
وقتی که تازه کهکشان شیری شکل می گرفت
و اولین دندان شیریم
جوانه می زد
***
هنوز صبح نیامده
شبی دیگر آغاز می شود
آسمان آبی هم
مثل همیشه سیاه
***
حس گناه می کنم
وقتی که بی گناهی بر طناب دار آویزان است
و من که توان هیچ کاری ندارم
تنها در خودم
گره می خورم
***
برای هیچکس نمی نویسم
برای تو هم حتی
فقط برای پرنده کوچکت
که دانه بر می چیند
مگر عقابی شود
نه برای صید قمریان رنگی کوچک
که آسمان بزرگ آبی را
با بالهایش شکار کند
***
گریستن آسان است
گریز از دوست داشتن
سخت تر
***
بگذاریدم چون شبی دیگر
به بال شب پره ای آویزان شوم
که دیوارها
مجال پروازش نمی دهند
10-8-91