غزل
هر شب که می گذرد
پردۀ ناشناخته ای دیگر را
بر آسمانِ تاریکِ روز …
می آویزیم
***
غزالواره ای آرام
در کُنامِ دردهای ناسروده
بر خواب می گذرد
چون داس های خمیده
که داستانِ تنهاییِ خود را
با جلاد
***
….
باران به گوشۀ ابری خزید
سار به سایۀ درختی نشست
تنۀ گردویِ پیر هم
میزبانِ شخمی دیگر شد
1- 12- 91