عبورِ شب در ماه
به اندازه ای سردم است
که از شنیدنِ صدایِ گرمِ تو
یخ می زنم
…
****
صَرفه و سُرفه مجالم نمی دهد
…
روز
در نخِ امتدادِ غروب
دایره وار می رقصد
***
بودن یا نبودن
دلهره ای نیست
…
نه دیدنِ روز
زیباتر است
نه رویشِ زردِ برگی
به ساقه ای
تازه رسته بر سنگلاخی
در بیابانی
….
نه در حضورِ سیاهیِ شب
امیدِ پایانی
***
راه نه
که بی راهه است
…
از پس این همه پرسش و اینهمه پرستش
چرا
هنوز
شایستۀ دوست داشتن و دوست داشتنی شدن نمی شویم؟
***
بجای من تو فراموش کن
ستاره هائی را که فقط
برای تزئین آسمانِ این شب آفریده اند
تنها برای اینکه ستاره ای باشند
بر کهکشانِ خیالِ کوچکِ تو
***
بجای اینکه
ماه از شب عبور کند
شب از ماه می گذرد
مثل رویایی در خاموشی
…
و دایرۀ خورشبد
مثلِ بادکنکی
از هرچه دوست داشتنی
تهی است
بهمن 91