بازی با واژه ها – 4
گاهی
پرسشی کوتاه
پرستشی بلند می شود…
***
آسمان را ببین تا خودت را ببینی
مرا و دیگرانی را
و همهمه پائیز را هم
گاهِ بر آمدنِ ابرهای یائسه
ِ***
درد می کشم
برای اینکه نگویم :
« درد می کشم »
***
موجی به سنگی برخورد می کند
ناپدید می شود
سنگی اما
در تلاطم موجی کوچک
در خودش می شکند
***
دروغ می گویم تا دروغ نگفته باشم
مثل آفتابی
که می تابد و هنوز
بر نیامده است
***
اگر سخنی نیست
خاموشی باید
هزار آتش فشان
بجای من
در تب و تاب خیزش هستتد
***
سر شاخه های خوابهای کوتاهم را
هرس می کنم
برای رسیدن و دیدنِ خوابی بلند تر و زیبا تر
***
از نیمه که می گذرد
روز
شب را به بازی می گیرم تا از پله کان خواب برشوم
شاید خواب
سرسره ای شود در سرازیری
***
پایان داستان هم
مثل همیشه
از یادم پریده است
8-9-91