بازماندگان زلزله از یادمان نروند
– یک –
از سرما می لرزم و خواهم مرد…
بجای دوست داشتنم
پتوی کهنه ای نثارم کنید
– دو –
همه چیز ناپدید شده
نه آبی برای فرونشاندن عطش
نه آتشی برای گرم شدن
در سرمای زمهریر زمستانی که در راه است
نان و آب و آتش را
از دستهای غبار گرفته ام
به یغما برد ه اند
حتی
دستهای مهربان تو را هم
– سه –
یک امشبی را
از پس یک ماه التهاب
آرام تر بخواب
بخودت شب بخیر بگو و بالش خاطره هایت را
از خاکستر چهارصد جسد پر کن
و زیر سرت بگذار
– چهار –
تمام خشت و خاک این دیار را
برای یافتنت
با چنگ و دندان گشتم
باور کن که سرما
امسال
زودتر از همیشه آمده
آغوش گرمت کجاست مادر ؟
– پنج –
به گوشه امنی بنشین و به گریه کودکان بیرون دایره محبت افتاده
بخند
فراموش کن خودت را و مرا
اگر کلامم را هنوز درک نمی کنی
کرکره گوشت را
برای همیشه پایین بکش
– شش –
بیایید دیگر بار
دست به دست یکدیگر دهیم
برای کمک به کودکان بی گناه
مادران محنت دیده
خواهران هنوز به سوگ نشسته
پدرن و برادران خاموش
با بغضی در گلو
و پیش از آنکه آرزوی مرگ کنیم
– برای خودمان که زجر می کشیم –
– برای دیگرانی که زجرمان می دهند –
برای بازماندگان زلزله
دست بر دعا ، نه
به یاری شان بشتابیم
– هفت –
سوم و هفتم و چهلم مرده ها تمام شد
شمارش معکوس
با طلوع سرما
تازه برای زنده های بازمانده شروع شده
بی خانه
بی غذا
بی محبت دستی نوازشگر
مگر چقدر مهلت باقی است ؟
چهل روز
یک هفته
یا سه روز ؟
22/6/91