جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

از باران

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 30, 2016

– از دفتر های قدیمی –

می بینی می بارد
بر بام خانه مان
قطره قطره باران

***
می شنوی یک کودک
در کوچه می گرید
پاهای بی کفشش
دستان یخزده و لرزانش
می ترسند از باران

***
می بینی در کوچه
سیلی راه افتاده
تا من را ، تا ما را
از پای اندازدمان

***

می شنوی همهمه را
دزدی نه مردی را
کَز سرما کِز کرده در گوشۀ یک دالان ( * )

می گیرد
می بندد
با تیپا می کوبد بر فرقش
دانی که ؟
یا صاحب آن خانه
یا آجان

***
می بینی از پشت این شیشۀ بشکسته
یک شاعر دلخسته
می آید و می گوید
– و ما هم می شنویم از سواخ شیشه –

می گوید :

” از باران
تا طوفان
تا غم ها را پایان
تا سر ها را سامان
راهی نیست ”

با اینحال
شاید تو بهتر می دانی که
با ” از فردای روشن ” گفتن ، تنها
که می گردد درمان
غم هامان

***
می شنوی از پشت این دیوار
این دیوار خشتی و پوسیده
دنبال فردای گم گشته می گردند
مستان نیمه جان

***

می بینی می بیند
سقف خانه ما را
بدبختی هامان را
سفره ی بی نان را
بابا را ، بابای دلمرده
این مرد مقروض سرخورده
که شاید
فردا حکم جلبش می آید

من را که می لرزم از سرما
تو را که خم شده ای بر روی دفترچه
مشتی کاغذ پاره
اما از فردا وحشت داری
چون آقا معلّم
دو تا دفتر خواسته
قیمتشان یک تومان

***

می شنوی چک چک را
این سقفِ خانه است
که از لای چوبِ مژگانش ( ** )
می گرید
بر بختی هامان

دی ماه 1347

—-

( * ) کِز کرده = خزیده ، در گویش نهاوندی
( ** ) سقف خانه های قدیمی از تیرهای چوبی و تخته های باریک و حصیر ساخته می شد و بامِ کاهگلی . در اینجا « چوبِ مژگان » اشاره به همان ردیفِ تخته های باریک است .

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *