نومیدواری
پستانکی به لبت می گذارند
میان گهواره
وصیت نامه ای به دستت…
میان گور
در این فاصله
کبوترِ کوچکِ قاصدی هم نیستی
***
پستانکی به لبت می نهند
که پرچینی شود
بر فریادت
تا خاموشی
***
درخت بی برگ پائیزی
هاشور می زند به به حاشیۀ سربی
تو هم تا همیشه
با مژه
آسمان خاکی را جارو کن
فرشتۀ چشم بسته و شمشیر و ترازویش را هم
به خوش باوران بسپار
***
درد را هنوز درمانی نیست
امدادگر اما
مسکن را
همیشه به هنگام می دهد
زمانه سخت شده
زخم کینه اما آیا
به بوسه ای دروغین ، التیام می یابد ؟
نومیدوار باش
که دیگر بار
با دسته گلهای تازه به دیدنت می آیند
تا ترا به آسمان رویاهایت برند
انگار گله ای به چَرا به بازار شام
با علف های آبی و سرخ و خاکستری
پستانکی هم دوباره ، به لبت می گذارند
و خنجری بر گلوگاهت
آذر 92