جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

لالائی

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 30, 2016

صدایی در دل کهسار و نجوایی درونِ دل
حضورِ ظلم و خون و درد و رنج و چند و چونِ دل

بیابانِ لبت را سیم پرخاری فروبسته
بیا بگشای این در را ، برای واژگونِ دل

ازین نامردمی ها تا نگیری پیرهن ، دامن
چگونه قد بر افرازی ، نه در خود ، تا برونِ دل

میان خواب و بیداری ، به خاموشی فرو افتد
چراغ و ماه و کوچه ، در خیابانِ سکونِ دل

چرا دروازه را بستی ، خدایی را رها کردی ،
ببین بر کهکشانها ، می نشیند تا کنونِ دل

اگر سر می زنی ، از آن نهالی تازه می روید
هزاران عقلِ بیدار است گویی ، در جنونِ دل

میان خواب و تنهایی ، فرو بگذار لالایی
چمن صد لاله می کارد ، به خونخواهی خونِ دل

3-1-92

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *