شکست فتح
فتح با خنده نبود
فتح با گریه بود و حقارت
و بیگانه که…
بر
درگاه
ایستاده بود
***
به چراگاه برو ای اسب وحشی
_ که در منی _
که تحرک از نسوجت می گریزد
و علفهای گندیده می خواندت به خویش
و بیگانه را ببین
که فاتحانه نشسته بر سکوی بزرگ شهر
***
با فرازتنی به فروتنی نشسته
با خودخواهی به بیگانه پناهی بدل شده
با رنگ گلی صورتت
شرم را میزبان باش
که گلهای باغچۀ خانه ات
بر تو حرامند
حتی در بوئیدن
***
گلِ سرخی
اگرچه دستت را بخلد خارش ، حتی
بچین و به بیگانه بده (*)
گریه ای کن
و لبخندی به لب بیگانه بنه
که پشتوانۀ سلامت تو
سلامی وتسلیمی است
و دیگر هیچ
اردیبهشت 1350
(*) به دنبال اوج گیری تظاهرات دانشجویی ، علیرغم ممنوعیت ورود نیروی انتظامی به دانشگاه ، بار دیگر پس از سالها ، در اردیبهشت 1350 ، نیروهای پلیس وارد دانشگاه تهران شده و برای جلوگیری از تجمع های دانشجویی در نقاط مختلف آنجا مستقر گردیدند.
در یکی از همان روزها دانشجویی را دیدم که گلی را به چند نفر از نیروهای انتظامی تقدیم می کند ، به گمانم از رویِ ضعف . فضای آن روزهای دانشگاه تهران و دیدن چنین صحنه ای ، انگیزۀ نوشتن این شعر شد . البته مدتی بعد به فکرم رسید که آن عمل شاید برای برقراری تفاهم میان پلیس و دانشجو بوده است .