زنجیر و خاطره
زنجیر و خاطره …
گاهی کمی خیلی زیبا هستند
این آسمانِ آفتابی و سراسر ابری هم
پر از لاشه خوار
***
چه پیروزیِ بزرگی ست
سفرۀ خالی را
برای همه گستردن
***
لبخند کوچکمان
از گریه ای مداوم پر شد
سپیده دم هم
به شب و رود بار خشک گره خورد
***
چه پریدن کوتاهی داریم
مانندِ لالۀ سرخِ سپیده دمی
با کلافِ نخی سفید و طولانی
میانِ کوه و آسمان
…..
قاطعانه نمی گویم
سر بزنید و قطع کنید
ریشه و تنه و جوانه را
پیرانه سر
نبردی میانۀ میدانم ارزوست
***
زمان نمی چرخد
در رفتن ایستاده است
تا تو دوباره
در رویایِ دورِ کودکانه ات برقصی
….
زردی سبزینه
سپیدی نمی آورد
سیاهی پشت شیشه
پنجره را آینه ای کرده
و ما همه
از خورشیدِ آستانۀ غروب
تنها تریم
***
دانه های درد را
دایره وار می آویزیم
روبروی آسمان سیاه
زیرا خدایگان بسیارند
مانند این ضماد به زخمی کهنه
….
خنجر درد بر دامن افق
و تنگنای زندگی بقدری زیباست
که برای آیندگان و رفته ها
نالۀ افسوس
سر می دهیم
***
دایره ای است یا خیابانی
نقطه آغازی است
یا شروع پایانی
…
پنجره ها
از زیادیِ روشنایی خاموشند
***
باد آسمان را بر هم زد
آسمان
کنارِ باد
در پرواز آمد
و در این میان
کودکی
به لقمۀ نانِ نداشته
گاز می زد
6-12-91