روزی که می آید
چه در عبور شک کنی
چه از شک عبور کنی
جیره ات از زندگی …
دیدن پرواز پرنده ای گریخته از قفسی است
به خاکی آسمان
که ترا و تنکنایِ قفسِ ترا
از یاد برده است
***
همه چیزی باژگونه خواهد شد
و روزی خواهد آمد
که مردگان به تسلای زندگان
کفن از دوش بردارند
و هر زنده
نماد مقبره ای است
***
روزی که شرم
افتخار می شود
و دلبستگانِ روشنی
قرصِ طلائی خورشید را برای قرص قهوه ایِ نان
به حراج می گذارند
مدیحه سرایان هم
پیرامون سفره های خون آلود
به هر چه که باید بیشتر شود
« قناعت می کنند »
…
روزی که من
پا و دست زخمی
دست و پا شکسته ها را
به سکوت و سازش دعوت می کنم
روزی به دور از پاکی
که آسمانی به سلام و ستاره و لبخند
جواب نمی دهد
و قفلی از جنس سکوت
پنجره های به اشتباه گشوده را می بندد
19-4-92