تبلورِ تنهایی
هزار پنجره در اینجا هست
که هیچکس نمی بیند
……
کسی نمی پرسد
چه نفسِ نا کشیده
هنوز در قفس زندانی است
***
به دنبالِ خیالِ دل انگیزی هستم
که به چنگکِ خاطرۀ شبِ سیاه بنشیند
مانندِ استخوانی
که دندانِ سگی را
نوازش می کند
***
نومید وار و نا امید
ساقه علفی می شوم
که کشتگری
به دندان می برد
…
اما دو دانگِ شب هنوز
به رنگِ دردِ شما باقی است
…
صدای آژیر را هم
کسی نمی شنود
بره های کوچک نیز
هنوز
خوابِ سبزِ علف می بینند
فروردین 92