بابا نان داد
– به بهانۀ آمدنِ عید –
عکسِ خاطره ای دور …
از همیشه ، نزدیک تر می افتد :
…..
بابا نان داد
نصف قرص نان را ، هنوز نخورده بودم
که بابا…. پسرِ گرسنۀ همسایه را دید
نصفِ قرصِ نانِ مرا گرفت
به آن پسرک داد
….
حالا که هیچکدام نیستند
نه « بابا » ، نه قرصِ « نان » ، نه « کودکِ » همسایه ، ….
نمی دانم.
بابا را « شهید » بنامم … یا « مرحوم » … یا « دزد » ؟
***
کولبری کشته می شود
تا کوله باری را به سر منزل برساند
کوله باری که فرزندانش
فقط برای دو روزِ دیگر بتوانند
در بیابانِ رنج زندگی کنند
….
کسی که شلیک می کند
خود کولبری دیگرست
که بجای لقمه ای بر دهانش
گلوله ای میان لوله تفنگش گذاشته اند
برای گلوله بازی
در صبحی برفی
تا گلولۀ برفی انداختن
برایِ پیروزی خود و شکستِ دیگران
…
دردا ، که چه لذتی دارد
***
مراسمِ چهارشنبه سوری در راه است
از پشتِ پنجره
صدایِ ترقه می آید
در پسِ خیالِ خالی ما ، اما
نجوایِ فریادی نیست
24/12/91