باران دروغ
تمام تنم به درد می نشیند
وقتی که احساس می کنم دروغ می گویید
وقتی حس می کنم دروغ می شنوم
وقتی که دوست دارید دروغ بگویم و بشنوم
وقتی که دوست ندارم دروغ بشنوم و بگوییم
وقتی نمی توانم مثل شما به راحتی باشما دروغ بگویم
و مثل شما از سر بی دردی به قهقهه بنشینم
و به پیله ی تنهائیم غوطه ور می شوم
……………….
وقتی که پس از اینهمه تلاش
پس از اینهمه باریدن باران پاییزی
رنگین کمان دوست داشتن
دارد
کمرنگ می شود
***
تمام وجودم به لرزه می نشیند
وقتی که تنها هستی
وقتی که تنها هستم
وقتی که تنهایی را
با تمام وجود حس می کنم
وقتی که کودک چهار ساله ی درون کسی
من هزار ساله را به ریشخند می نشیند
***
تمام وجودم را هراس بر می دارد
وقتی که می اندیشم
پشت هر چهره ی فرشته سان شیطانی ست
و عشق را در گورستانها باید دنبال گشت
وقتی که از نردبان دوست داشتن بالا می روم
و به پوچی می رسم
……
وقتی که معیار زندگی
یا زنده بودن
به داد و ستد خلاصه می شود….
***
خواهش می کنم
کلام امشبم را که از سر دلتنگی بود
به هیچ کس مگو
یا با صدای بلند بگو که کسی نشنود
***
تمام تنم سرد می شود
وقتی که گرمی لبخند را بر لبانتان نمی بینم
و فقط قهقهه سر می دهید
از سر خودخواهی
*****
کلام آخر اینکه دوست داشتنم دارد
تحلیل می رود
نه اینکه نفرت جایش را بگیرد
هرگز
…
جای آن چه احساسی شکوفه خواهد زد در قلبم
خدا می داند
شکوفه ی مرگ باشد
شاید
آبان 85