اولین بارش باران پاییزی
طوفان به ناگهان شد
به دنبالش رگبار باران
…
باران هنوز می بارد
باران که می بارد
احساس می کنم که اشک خداست
که بر زمین آدمها جاری می شود
***
اشک خدا را که می بینم
همیشه در تردید میان دو اندیشه ام
آیا خدا دلش گرفته و بخاطر به بیراهه رفتن آدمها گریه می کند؟
یا اینکه اشک شوق است جاری شده بر چشمهای نادیدنی خدا
از دیدن کسانی که
در این دنیای سراسر نفرت
دغدغه عشق را دارند و خدا؟
***
« اولین باران پاییزی هم به خاطره پیوست »
اینرا به زمزمه می گفتم
وقتی که داشتم شیشه ی پنجره را
از لکه های باران پاک می کردم
برای دیدن دوردستها
برای ادامه ی راه
….
دوردست اما
احساس می کنم که همین نزدیکی هاست
و باقی راه را
با هیئتی دیگر گونه باید ادامه دهم
***
باران تمام شده و حالا تنها
سمفونی نسیم است
که با انگشتهای نازنین خدا نواخته می شود
***
طوفان تمام شده
باران هم به آخر رسیده
طوفانی که در دل دارم اما
تازه شروع شده
۱۹/۷/۱۳۸۵