پلکان فرود می آید
1
پلکان فرود می آید و به بالا بر می آید
تا دوباره فرو رود
و باز به سوی بالا
خورشید می رود و می آید
که سیاهی سفید شود
سفید رو به سیاهی
و باز
به سوی بالا
شیطان
چون حیوانی وحشی کنام می جوید
در درون من
و بعد بیرون می شود
تا حضور و روشنی خدا شدت گیرد
بیشتر و بیشتر و آنگاه
باز رو به سوی بالا
مگر به خاطر نمی آوری
گاه که در راه سفر به سرزمین های شمالی هستی
به تاریکیِ تونل فرو می شوی
و بعد که از تاریکی تونل بیرون می آیی
نور را از همیشه آراسته تر می بینی
با نگاهی
رو به سوی بالا
2
از لبخند تو و من است که رودخانه ی زندگی
از فرازِ تپه ی نیستی جاری می شود
میانِ اینهمه سوگ و سیاهی
لبخندی بزن
گریه سرآغازِ زیستن است
مویه اما
ادامه ی مردن
ولی بخاطر بسپار و هراس مدار
تا میانِ اینهمه گریه بخندی
یا به گریه بنشینی
میانِ موج خنده ای
که در دلِ این ترانه موج می زند
کلام آخر اینکه
برای اینکه
دلتنگی ام فروکش کند
لبخندی بزن
3
شیشه هم شکستنی ست
مثل قلب که ترک بر می دارد و می شکند
قلب هم شکستنی ست
که آبگینه وار ترک بر می دارد
برای شکستن
و بغض هم شکستنی ست
وقتی که می شکند
سیل جاری می شود
در مسیری که از آن عبور می کنی
قلب شیشه ای که می شکند
احسا سها
مثل زلالی اشک
بر کف پیاده رو می ریزند
احساسهای ریخته شده
کف پیاده رو را خیس می کنند
و رنگ آجر فرش تیره می شود
تا عابران خسته به خستگی از روی شان بگذرند
و آنها را له کنند
از آنسوتر عبور کنید لطفا
مگر نمی بینید
قلب
این بلور دوست داشتن شکسته
و خیسی احسا سهای ریخته شده
رنگ آجرها را دیگر کرده
شهریور 85