جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

هاشور می زنم روانم را ، با خنجر دوست داشتن

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

 

 انگار – دیشب – باران

به خوبی باریده بود

نگاه اگر به پنجره بیندازی می بینی

تمامش

لکه لکه شده از باران

می اندیشم

لکه های باران

هزار نقش

به شیشه ی پنجره ی روبرویم انداخته…

ساعت از ده شب گذشته

کوچه ی پشت پنجره ی روبرو

از آمد شدن آدمها تهی شده

هزار مرتبه خدا خدا می کنم

جنایتی اتفاق نیفتد

* * *

روزنامه های صبح و عصر

در ثبت و انعکاس جنایت از یکدیگر پیشی می گیرند

زمانه ی بدی شده

کودکان معصوم به جانیان حرفه ای بدل می شوند

– رجوع شود به روزنامه های همین چند روز پیش که

نوجوان هفده ساله ای پدر معتادش را کشت –

* * *

هوای دلم دم کرده

پنجره را باز می کنم برای دوباره بستن

تا لکه های باران را

پشت پنجره

با پشت دست

تا رسیدن به

آسمان سرمه ای پر ستاره…

* * *

آسمان سرمه ای پر ستاره

چادر گلدار دختر جوانی را می ماند که دیشب

با روسری نارنجی رنگ گره خورده بر گلویش

از دنیا رفت

* * *

انگار

مثل دیشب که باریده بود

به پنجره تا نگاه می کنم

نوشته های روزنامه ها بیادم می آید

و خودم را

در قطره هایی که پنجره ی روبرویم را لکه لکه می کند می بارم

و باز باران را روبروی پنجره پشت سر می گذارم

و هاشور می زنم روانم را

با خنجر دوست داشتن

فروردین 84

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *