كلاغ پر
نه آفتاب جوانه زد
نه از تو جواب
نه خدا
جلوه
و هر كلامي هم ناتمام
…
ميان خورشيدهاي فسيل شده
آفتاب پر
تو پر
جام طلا پر
خدا پر
زمستان تابيد
باغ پر
…
صبح اول دي ماه شد
چراغ پر
…
سار
پشتِ پنجره لانه كرد
كلاغ پر
□
آفتاب هنوز پشتِ پنجره مي خندد
تو هم هنوز در پرواز
خدا از هميشه تابناكتر
…
خورشيدِ پير پر
ماهِ سير پر
خداي دلگير پر
دلم براي كودكي كه در این شبِ سیاهِ زمستانی و مادري که شیر
ندارد ولی هنوز دلش می طپد براي كودكي كه گرسنه است و…
مي طپد
تا…
دستهايم را سكوئي كنم
براي جمجمه اي بيضي شکل
و…
شراعِ کشتی را برای شروع به شكايتي كوچك
بال پر
خنگِ خيال پر
سیاهیِ قال و مقال پر
□
از آفتاب چنان دورم
كه سايه از ساربان
و سار از درخت پريد
آش پر
درخت پر
هزار چرا پر پر
سكوتم بيضي است
خاطراتم هذلولي
هنوز
بالاي آخرين سکوی آخرین پلكان ایستاده ام
…
نه عشق جوانه می زند
نه نفرت دانه می کارد
روزهای خاکستری را
هر شب
در نهایتِ خستگی به دوش می گیرم
برای دفن کردن
به لابلای خاطرات نارنجی
تا شروعی دیگر شاید
…
و با نُتی دیگر
فریاد می زنم
خدا پر
ناخدا پر
همیشه و هرگز و فردا پر
خیال دارم
بر پله ي اول
نردبان عشق را
با پله هاي كوچك نفرت
براي رسيدن به او
تزیین کنم
…
رنگین کمان اگر بتابد
تصور می کنم:
خواب پر
شهاب پر
…
مهتاب پر
به تکرار می نشینم
گاه دیدنش
برای رسیدن به او که جلوه ی عشق است
و عشق هم که جلوه ی کوچکی از اوست
از هزار راهِ شيطاني
بايد گذشت
شيطان پر
عشق پر
خدا پر
□
اگر مي تواني نفرت را بدل به عشق
اگر نه
عشق را بدل به نفرت نكن
مبادا كه باز گونه شود اين حكايت
نفرت پر
عشق پر
تا تو تا هميشه
به سوي خدا پر
دی 86