فصلي در شب
در شب
آن جادة سپيد و طويلي كه
تا انتهاي وحشي جنگل مي رفت
تصعيد شد
و بر جدار ماه
يك هاله سپيد نشست
_
هر شاخه درخت تنومندي
با حنجرة كبودش فرياد مي كشيد
و عاجزانه
ناخن نرمش را
بر پيكر سياهي مي سائيد
در من شبي بجا ماند
و در شب فضاي شيشه اي اطرافم
فرو شدم
_
چون شاخه هاي نوميد
كه باژگونه سر به حقارت مي سايند
دو شعلة بزرگ كه در من بود
خاموش شد
و من
با خنده هاي ميرا
تا چهره اي عبوس و خشن
رفتم
تير 48