عبور گیج خاطره ای بر کهکشان
می خواستم بخندم
خندیدن حرام شد
می خواستم برقصم
ممنوع
می خواستم ببینم
پنجر ه ی روبرویم را بستی
می خواستم بمیرم
امیرزاد ه ی اجل به مرخصی رفته بود…
هنوز می شود بگویم
تمام اشکهایم را
برای همیشه خندیده ام
به سالی نه
به ساعت و دقیقه ای نه
بلکه به زاویه ای کوچک
عبور گیج خاطراتِ تاریکم را
برکهکشانِ کور
کجاوه می شوم
□
نه گریه ام گرفت
نه خندیدم
نه ماه بر آسمان
نه خدا در دل
…
پلکانِ کوچکی برای پایین رفتن
هنوز بود
پیش از آنکه بگویم تا همیشه دوستتان دارم
پیش از آنکه زندگی کنم تا بمیرم
حرام شده بودم
□
گاهی به شدت سیاه می شوم
گاهی سفید
که خاکستری شوم
دی 86