جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

شكوفائي

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

اي دست من نيازمند دست تو

اي هست من نيازمند هست تو

اي شعر من نيازمند چشم مست تو

مگريز

_

برخاسته ز خواب زمستاني

تن را به آب باران مي شويد

آن در كنار جوي بنفشه

چالاك از سكوت عظيم خاك

فرياد سبز باغچه مي رويد

اي سبز شعر گونه ي من برخيز

_

ژوليده را ببين كه مي آيد

آشفته حال

مثل هميشه

هر صبح

هر صبح زود

آسيمه سر

گرفته سيما

108 / مرثيه جويبار

آزرده خاطر است

ميازارش

شايد بفهمي از رخ تكيده و بيمارش

_

خندان و شاد و سرخوشي ونم يداني

ميلغزي از نگاهم و در تيررس

نمي ماني

مي خوانمت بخويش و

نمي خواني

اي يادبود روزهاي صاف و

ابري و باراني

تا چند در نگاه تو

در حسرت نگاه تو فرسايم

تا چند از براي فراموشي

بيهوده راه ميكده پويم

تا چند در سكوت بگويم

اي گرمي رها شده

اي خوب خوابگونه ي من بازآ.

21 اسفند 49

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *