جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

سوگنامه هایی برای ماتم بم

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

 یک

جغرافیای خیابان پر پیچ و تاب و سایه روشن زندگی

فاصله کوتاهی است بین دو میدان

میلاد و مرگ

پنجره را اگر به سوی سرما ببندی

مرگ از سقف به درون خانه سرازیر می شود

ریزش اشک شاید

آسان ترین گزینه باشد

وقتی که از وقوع زلزله در دوردست خبردار می شوی

وقتی به شکوه بر می خیزی

از

بر

خدا

که خاک مرگ به قامت بم پاشیده است

دست آخر نتیجه می گیری که گناه از ماست

گناه ما

– من و تو –

بی عدالتی ما

– من و تو –

زیاده خواهی ما

– من و تو –

خشم کور  زمین را بیدار کرد

تا در زمستانی دیگر

در بی عدالتی دیگری

بم را به ماتم بنشاند

 

دو

زمین بم عاشق ترین است و دیر سال ترین

هزار عاشق در یک شب

هزار معشوق

در یک صبح زود

بیلهاتان را

بیگانگان

آهسته بر شیار زمین

که دست عاشقی به گردن معشوقی است

و نگاه ثابت معشوق

ستاره عشق می شمارد

در زمهریر آسمان شبی کویری

 

سه

ازکدام کاانال بود

جیغ صورتی بود یا قرمز

که از گلوی کوچک کودک مادر مرد ه ای

بام بلند کهکشا نها را می شکافت

 

بام بلند بم

پس از هزاره ها مرده

آزرده

نمی شود

 

چهار

صف بسته اند و بسته ایم به گرمی برای عرض تسلیت به

بازماندگان و

آنسویمان اما کسی از بازماندگان هنوز از سرما

یخ می زنند و می شکنند و می میرند

روزگار غریبی است…

 

پنج

چقدر دنیا کوچک است

زلزله افتاده در بمی بزرگ

ولوله افتاده در ایران

از غمی بزرگ

 

شش

از سرما می لرزم و خواهم مُرد

بجای دوست داشتنم

پتوی کهنه ای نثارم کنید

 

هفت

راه می رویم و گریه می کنیم

می ایستیم و گریه می کنیم

پشت چراغ قرمز هم

و از بار سنگین مجروحانی که در آمبولانس

پشت چراغ قرمز روبرو

نفس نفس می زنند

به نفس تنگی می افتیم

 

هشت

آنجا طَبَق طَبَق جنازه می برند

اینجا اما

آب از آب تکان نمی خورد

من و تو هم به عادت هر روز

بیدار می شویم و بخواب می رویم

روزگار غریبی است…

 

نه

نه تنها کودکان و پیران و نوعروسان

کبوتران چاهی بم هم

در دام زلزله افتاد ه اند

 

ده

هبوط هیولای زلزله از سقف

قابل تصور نیست

کاش من و تو هم

که هنوز زنده ایم و می خندیم

برای قضاوت

اندک زمانی آنجا بودیم

 

یازده

جیغ می زنم تا خدا بشنود

به آرامی گریه می کنم

تا کسی نشنود

طوفان درد را

در تلاطم نبض سرد بازماندگان گرفتارم

با وظیفه سختی:

ماندن

پس از سی هزار مرگ

و دلتای روز از طپش

باز می ماند

روزگار غریبی است…

 

دوازده

-ترا دوباره کجا ببینم؟

-پنج روز می شود که زیر زمینم و پایم را می توانی به دست بگیری و

بکشی تا به صورت مرده ام برسی

-زاده ی کجایی؟

-مُرده ی بم… گرفتار خاطره گفتگوی دیشب با مادر، عروس، پدر،

برادر، خواهر و کودک هفت ساله ام که از نمره امتحان ثلث اول

امسال خوشحال بود

-کجا می روی؟

-روحی سرگردانم… راه به جایی نمی برم، فقط به عدالت و ظلم و

عشق شما دلخوشم و نمره بیست کودک هفت ساله ام که زیر خاک

پوسیده می شود

-پیامی داری؟

-آری… بجای من، اول برادرم را از زیر خاک بیرون بیاورید

 

سیزده

یک امشبی را

از پس پنج شب

آرام تر بخواب

بخودت شب بخیر بگو و بالش خاطره هایت را

از خاکستر هزار جسد پر کن

 

چهارده

سوگنامه به آخر رسید

به آخر نمی رسد اما این درد

این سمفونی ناتمام

بام

بیم

بم

من پس از سه ماه و سه سال

دوباره مُردم

دی 82

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *