دهكده
دهكده در روز خواب نيمشبانش را مي بيند
خلوت كوچه به ضرب پائي نشكسته
بر لب رف كورة گداختة خورشيد
از تف گرما ز حال رفته و سرسنگين
قدرت فريادش نيست
خلق نه بر روي پا ، كه روي زمين زير لانه هاي گلي درخوابند
خلق
تمامي خلق در روز
خواب شبانگاهيشان را مي بينند
_
صافي آرام چشمه تشنه ي موجي است
كه از شست و شوي پاي دختري پديد مي آيد
و تن نمناك مشك تهي از آب
شهوت دستان گرم دختركي را دارد
و دل غمناك خاك
منتظر بوسه هاي عاشقانه ي بيل است و
بوسه زدن بر شيارهاي قاچ خورده پاهاي پيرمرد دهاتي
_
دهكده در ظهر خواب نيمشبانش را مي بيند
طاق ورم كرده امامزاده از صداي اذان خالي است
بغض گره كرده در گلوي ميوه هاي رسيده
ميوه اگر دستيش ز شاخ بچيند
حوصله خواهد كرد
حوصله ، آميخته با گرفتگي دل
صبر چه حاصل
اميد آمدن رهگذري چون نيست
_
دهكده در شامگاه
خواب صبح و ظهر و غروبش را مي بيند
دهكده ديگر
راه به فرياد و جنب و جوش ندارد
دهكده ديگر خروش ندارد
مرداد 51